یکی از دوستام با من خداحافظی نکرد و رفت انگلیس.من و در آغوش نگرفت و رفت.فقط یه کتاب برام گذاشت ورفت ومن از رفتنش انقدر ناراحت شدم انقدر ناراحت شدم انقدر ناراحت شدم که حتی گریه نکردم. فقط مبهوت شدم.و فقط به اون و لباسهای مشکیش و تختش که با کفش روش مینشستیم و ساعت های زیادی که فقط با هم سیگار میکشیدیم و گذر زمان رو نمیفهمیدم و به عمقش و به درکش و به............ فکر میکنم.
تو اندوهناکه. به شدت اندهناک.
نوشته شده توسط تو
فقط تو موندی و تو!
وبلاگت ۱ من(م) نداره!
از ناراحتی گریه نکردی و خداحافظیتم که کامل نبوده!
معلومه باز همدیگرو میبینین در آینده ای نزدیک
نه. احتمالا دیگه بر نمیگرده.
اگرم برگرده به این زودیا نیست.
ممنون که بهم سر زدی
شاید خواست راحت تر ازش جدا بشی دردناکه بخوای بطور حضوری از کسی برای همیشه وداع کنی
شاید فرخ عزیز.من به تجربه شما اعتماد میکنم.
البته نبودنش دردناک تر از خداحافظی نکردنش هست.
حالم خیلی بده.
بهتت فراموش می شه،و این حست.ولی بهت قول می دم سیگارارو نتونی فراموش کنی!
درد منم همین فراموشی دوست عزیز.
البته بهتر بگم یکی از دردهای من هم همینه دوست عزیز.
اینکه خوبه!
خوبه حداقل برات یه کتاب گذاشت و شاید بدونی کجا رفت!
اما یکی از دوستای من رفت!
بی اونکه چیزی برام بذاره!
و من فکر کردم و غصه خوردم! واسه همه گریه هایی که با هم کردیم! واسه همه خنده ها! واسه اون موقع ها که مدرسه رو می پیچوندیم! با هم حرفای بد بد میزدیم و می خندیدیم! به هم فحش میدادیم....
رفت و از خودش فقط برام تاریخ تولدش موند!..... هر سال 3 روز بعد تولدم به یاد تولدشم!
این تلخه...