امروز تو اتوبوس یه زن رو هی هل میدادم. عصبیم کرده بود. تا اینجا حرصم داد اصلا حقش بود . اصلا کاش میگرفتم میزدمش. کاش موهاشو میکندم. زنه پهن بود. چاق نبودا ولی پهن بود. خودش و ول کرده بود وایساده بود. با او ...ون گندش وایساده بود اونجا. به خدا من اگه پهن بودم و ...ونم گنده بود هیچ وقت سواره اتوبوس نمیشدم.همه جا با تاکسی میرفتم. اصلا پیاده میرفتم. انقدر فشارش دادم که خودم خسته شدم ولی خالی نشدم. اه دختره گندبک. با اینکه بدم میومد تنش بهم میخورد ولی باز ترجیح میدادم فشارش بدم. زورمم نمیرسید به دخترهء پهن. اگه قرار بود تا آخرین ایسگاه با من باشه سکته کرده بودم. وقتیم که از اتوبوس پیاده شد بازم حرص خوردم. حتی هنوزم دارم حرص میخورم...
پا نوشت: پیش خودتون نگید من دیوونسا!
نوشته شده توسط من
پیش خودم گفتم دیوونس.
شاید . ولی پیش خودت بگو فقط پیش کسی نگو
از اتوبوس سوار شدن بدم میاد یه دلیلش همین که گفتی.
آدم تو اتوبوس این شکلی میشه
وب قشنگی داری.
من تو رو لینک کردم. اگه دوست داری منو لینک کن.
موتوشکرم
کلی خندیدم به این مطلبت جالب بود مخصوصا وقتی ادو تصور میکنه چجوری حرص میخوردی
بیان خوبی داری موفق باشی.
ممنون که به من سر زدی.
فقط میتونم باهات همدردی کنم.
گاهی وقتا یه نفر یا حتی یه چیز آدمو خیلی حرص میده!
دست خودت نیست! حرصت گرفته و مجبوری هی حرص بخوری!
اصلا انگار قسمتت اینه که روزتو با حرص خوردن شب کنی!
اونوقته که ممنون خدا میشی که یه مکانیزم گذاشته تو مغزت! مکانیزمی که مغز بطور خودکار خاطرات بی اهمیتتو حذف می کنه!