چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

دلخواستنی های تو

اصلا حالم خوب نیست دلم میخواد دهن خودم و سرویس کنم. دلم میخواد بزنم تو گوش خودم به خودم فحش بدم.دلم میخواد به هیچکی محل ندم.دلم میخاد به خودم بگم خفه شو حرف نزن.دلم میخواد خودم و تحقیر کنم.دلم میخواد جورابامو اتو کنم.احساس میکنم بوی خون میادَ بوی تعفن. دلم میخواد بزنم تو دهن معاون مدیر عامل شرکتمون بگم خفه شو بیشعور تو نمیفهمی روح من انقدر نازک شد تا پاره شد جرواجر شد.دلم میخواد به دو نفر بگم برگردید سخت بهتون احتیاج دارم. دلم میخواد یه چیزی توم بچرخه. دلم میخواد ساعت ها بیکار روی تختم بی حرکت بمونم و فقط به کثافت فکر کنم. دلم لیدوکائین میخواد. دلم میخواد زمین باز بشه و من برم ته ته ته زمین و در زمین بسته بشه و من صدای بسته شدنش و بلند بشنوم و بعدش بگم اخیییییییییییییییییییییییی.

بعد که حالم بهتر شد بیام بیرون و یه نفر از پشت بقلم کنه و بگه دیگه نرو ته زمین. وقتی میری به شدت دلم برات تنگ میشه. بگه بیقرارت بودم وقتی نبودی و از بیقراری اون بدن من کرخت بشه.


نوشته شده توسط تو

اتوبوس

 

امروز تو اتوبوس یه زن رو هی هل میدادم. عصبیم کرده بود. تا اینجا حرصم داد اصلا حقش بود . اصلا کاش میگرفتم میزدمش. کاش موهاشو میکندم. زنه پهن بود. چاق نبودا ولی پهن بود. خودش و ول کرده بود وایساده بود. با او ...ون گندش وایساده بود اونجا. به خدا من اگه پهن بودم و ...ونم گنده بود هیچ وقت سواره اتوبوس نمیشدم.همه جا با تاکسی میرفتم. اصلا پیاده میرفتم. انقدر فشارش دادم که خودم خسته شدم ولی خالی نشدم. اه دختره گندبک. با اینکه بدم میومد تنش بهم میخورد ولی باز ترجیح میدادم فشارش بدم. زورمم نمیرسید به دخترهء پهن. اگه قرار بود تا آخرین ایسگاه با من باشه سکته کرده بودم. وقتیم که از اتوبوس پیاده شد بازم حرص خوردم.  حتی هنوزم دارم حرص میخورم...

 

پا نوشت: پیش خودتون نگید من دیوونسا!   

 نوشته شده توسط من

هیچ کس نمیداند

میخواهم با سرعتی بدوم که هرگز به کسی نرسم  

میخواهم با صدایی فریاد بزنم که کسی نشنود   

میخواهم با چشمانی نگاه کنم که چیزی را نبینم

میخواهم با غمی گریه کنم که کسی اشکم را نبیند     

و میخواهم طوری زندگی کنم که کسی نداند چگونه زندگی میکنم  

اینگونه تمام کارهایی را که دلم خواست انجام داده ام بدون آنکه کسی متوجه باشد  

  

نوشته شده توسط من

اندوه

یکی از دوستام با من خداحافظی نکرد و رفت انگلیس.من و در آغوش نگرفت و رفت.فقط یه کتاب برام گذاشت ورفت ومن از رفتنش انقدر ناراحت شدم انقدر ناراحت شدم انقدر ناراحت شدم که حتی گریه نکردم. فقط مبهوت شدم.و فقط به اون و لباسهای مشکیش و تختش که با کفش روش مینشستیم و ساعت های زیادی که فقط با هم سیگار میکشیدیم و گذر زمان رو نمیفهمیدم و به عمقش و به درکش و به............ فکر میکنم.

تو اندوهناکه. به شدت اندهناک.


نوشته شده توسط تو

فریاد

گاهی که میخوام فریاد بکشم با دهانی باز بدون صدا فریاد میزنم.

این طوری بدون اینکه کسی صدات و بشنوه تخلیه میشی.............

بی هوشی

بهترین حالتی که تا حالا توش قرار گرفتم حالت بیهوشی بوده . تو فقط تو بیهوشی میتونی خارج از زمان و مکان باشی. وای من عاشق زمانیم که دارم به هوش میام. کاش یه آمپول داشتم هر موقع که خسته بودم اونو به خودم میزدم. تمام خستگیه آدم در میاد . یه جوریه. انگار هم هستی هم نیستی. حتی رنگا هم تو بیهوشی فرق داره . رنگش مثل یه  اطاقه ۵۰ متریه که توش یه لامپ ۱۰۰ روشنه. وقتی هم که داری به هوش میای انگار دارن تورو از تو یه تونل دراز میارن بیرون. بعد از تو اون تونل میای بیرون حتی اگه شبم باشه فکر میکنی ۵ صبحه.بعد احساس میکنی سقفا بلند تر از همیشه هست.خیلی خوبه .خیلی.

 دلم میخواد بیهوش بشم.به هرکی اینو میگم میگه واا خدا نکنه ولی من میگم خدا کنه. خیلی خوبه تو در عین حال که هیچیو نمیفهمی یه چیزایی رو میفهمی که تو هوشیاری حسشون نمیکنی.  

 و این عالیییییییییه 

نوشته شده توسط من

لیدوکائین

وقتی صبح از خواب پا میشی انگار به روحت لیدوکائین زدی. همه چی به تخمته. حتی جسمتم حس نداره. این بی حسی که میاد سراغت اطرافیانت خل میشن. ولی تو برات فرقی نداره. تو اون حالت که هستی دوست نداری از جات تکون بخوری. بدترین اتفاق هم تکونت نمیده. فضای عجیبی. من که وقتی توشم به نظرم آرامش دارم. حتی دلت نمیخواد دست و پات و تکون بدی.(البته اگرم دلت بخواد نمیتونی چون کلاْ لیدوکائین و رو خودت خالی کردی).

حتی این بی حسی رو چهرت هم تاثیر میذاره.

بد نیست تجربه کنید.


نوشته شده توسط تو

کفش پاشنه بلند

تا حالا شده کسی و ببینی که ۳ روز قبل از کنسرت تصمیم بگیره که کفش پاشنه بلند بپوشه یا اینکه لاک صورتی بزنه؟ وااااااااای این موضوع انقدر روح منو مچاله کرده که حتی حاضر شدم خودم بلیط کنسرتمو کنسل کنم. من حتی دوست ندارم واسه ۲ ساعت بعدم برنامه ریزی کنم. وااای اون ذوق قبل از اتفاق دیوونم میکنه. . آخه یکی به اینا بگه بذار اون اتفاق لامذهب بیوفته اون موقع ذوق مرگ شو. اصلا شاید خوش نگذره.میدونم نمیتونید درک کنید این قضیه رو ولی دیوانه کنندس. 

 

نوشته شده توسط من

فصل وحشی تابستان و فصل آروم زمستان

دلم میخواد زودتر زمستون بیاد. خیلی با زمستون حال میکنم.

حداقلش اینه که آدم عرق نمیکنه. مردم پشت لباسشون شوره نمیزنه که بره رو اعصابت.

صبح که سوار اتوبوس میشی بری سر کار بوی تند و تیز عرق مردم باعث نمیشه مویرگهای دماغت پاره بشه.

زمستون خوبه چون وقتی برف میاد دلت حال میکنه.

مثل تابستون نیست که آفتاب حالت و بهم بزنه.

به نظرم برف خیلی اصالتش بیشتر از آفتابه.

سر و صدا هم نداره.

آروم میاد/ آروم هم میره.

(هرچند که اول پاییز میاد اما خوب من دلم خواست راجع به زمستون بنویسم. گفتم شاید خدا با این مطلب من اشتباه کنه یهو زمستون رو بیاره. البته پاییزم خوبه چون من تو همین ماه اولش که مهر باشه متولد شدم. این ماه مثل من خیلی خاص )

به نظر شما اینجوری نیست؟


نوشته شده توسط تو


 



عقده های رو ی اعصاب

الان همه چی رو اعصابمه. وقتی همه چی رو اعصابمه دیگه حتی سخت تر نفس میکشم.

این همکارم همش مزخرف میگه همش فیلم بازی میکنه. دلم میخواد خفش کنم. برای اینکه کمتر حرف بزنه همش تاییدش میکنم.

اصلاْ باورم نمیشه آدمها انقدر عقده هاشون رو فرا فکنی کنن.

خوب همه عقده دارن اما نباید برای شفای عقده ها آدم های دیگه رو فشار بدی.

باید آروم آروم تو خودت عقده هات و باز کنی و حلش کنی.اونجوری دیگه حتی صدای عقده هات رو کسی نمیشنوه.


نوشته شده توسط تو