چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

بغض جا مانده از کودکی

کلاس دوم دبستان بودم. سر صف اسم من رو خوندن یه جایزه بهم دادن. یادم نیست واسه چی بود. جایزه یه تراش بود از اونایی که توش آب داشت یه خونه بود با درخت برف هم داشت که تکونش میدادی برفاش بالا پایین میرفت.بعدش اومدن جایزه رو از من پس  گرفتن. گفتن اشتباه شده. انگار تو اون لحظه دنیا رو سرم خراب شد.هنوزم که یادم میاد حالم بد میشه. بغض میکنم. هنوزم که از اون تراش ها میبینم دلم هری میریزه......

من دلم تراش برفیم رو میخواد که از من پس گرفتن...

تراشم رو پس بدید......


نوشته شده توسط تو

نظرات 44 + ارسال نظر
هیس شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ق.ظ http://l-liss.blogsky.com

امان ازین بغض هایی که جا مانده و جا میماند

امان از اینکه حتی نمیشه از این بغض ها فرار کرد...

بهاران شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ق.ظ http://viva-la-mort.blogsky.com/

sometimes people forget how lonely it is to be a child.

eternal sunshine of a spotless mind movie

Sometimes not forget forever

راحیل شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 ق.ظ http://hatef88.blogsky.com

عزیزم!
خودم یه خوشگلترشو برات می خرم.باشه؟

فایده نداره راحیل عزیز...
من همون تراش رو میخوام.

جمع اضداد شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:04 ق.ظ http://emadi.blogsky.com

دیگه هیچی تو این دنیا نمی تونه حال بد اون لحظه را جبران کنه

نمیتونه.واقعا نمیتونه!

فرانک شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ق.ظ http://www.atsehayeehsas.blogfa.com

عزیزم ... چه طفلک معصومی بودی ! چه جوری دلشون اومد!!!

خوب شاید نمیدونستن با این کارشون یه بغض گنده تو گلوی من جا میگذارن......

من شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ق.ظ http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

به خدااا الهی من بمیرم برات. به خدا منم بغض کردم. به خدا برات یه دونه از اون تراشا میخرم

به خدا میدونم که تو حتی اشک هم ریختی.
به خدا اگه تو این من رو نداشت چی کار میکرد؟؟!

فرداد شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام
بااینکه دلم گرفت....ولی حسم میگه با از دست دادن اون...چیزای دیگه ای رو بدست آوردین.....نه؟

دقیقا مشکل همین جاست.
از اون به بعد به از دست دادن عادت کردم.
انگار هی چی مال من نیست.
متاسفانه آگاهیم کم بوده...

مذاب ها شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ق.ظ http://mozabha.blogsky.com

بعقیدهء من این درس بزرگی است که در زندگی باید می آموختی ، که برای آموختن دل به جایزه اش خوش نکنی که جایزه ها جز خاطره ایی خوش اما گذرا نیستند و آموختن هایند که هستند، همیشه و ماندگار.

نیاموختم و عقده ای شد برای من که عمیق است بسیار.

آلن شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ق.ظ

عجب الاغی بوده ، کسی که اینکارو کرده.
یا نباید جایزه میداد ، یا حالا که جایزه داده نباید پس می گرفت.
واقعن فک نکرده که با پس گرفتن اون جایزه ، چه بلایی سر بچه میاره.
متاسفانه اکثر کسایی که توی کار تعلیم و تربیت بچه ها هستن ،
یه مشت احمق بیشعورن.

بسیار برام سنگین تموم شد.
اون موقع که همشون فقط بلد بودن بچه ها رو بدرن الان رو نمیدونم...

نعیمه شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ب.ظ http://afterborn.blogfa.com

آخییییییییی.
چه حس بدی بوده.

مرسی از همدلیتون...

حواترین شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ

دردناکه ... همین

ممنونم... همین

eli شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ب.ظ http://jjibaghuli.blogsky.com

آخی میفهمم.اتفاقا من یه خاطره تووووپ از جازه گرفتن دارم.دبیرستان که بودم تو مسابقه خاطره نویسی برنده شدم.خیلی نوشته م خوشگل بود خدایی اما نکته اینجا بود که فقط یه نفر شرکت کننده داشت

هامون شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ب.ظ http://Thedivisionbell.blogfa.com

قربون نظام آموزش و پرورشمون برم واقعا !

بهتره یکم قربون من میرفتی که یکم بهتر شم

هامون شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:46 ب.ظ http://Thedivisionbell.blogfa.com

قربون شما هم می ریم !

فقط آهسته لطفا چون میخوام از این حالت لذت ببرم..
ما مخلص شما هم هستیم...

چلچله شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:33 ب.ظ http://www.hp65.blogfa.com

چه بی رحمایی بودن!

چه حساس هایی بودیم...

پ.نون شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ب.ظ http://babune.blogsky.com

سلام، چند تا از پستهات رو خوندم تو همه شون یه نکات زیر جلدى قشنگ دیده میشه. تبریک.

لحظات هیجان مثبت یا منفى کودکى تا آخرین لحظه تو ذهن آدم تازه اند. همشهرى کین وقتى مرد یادته چى گفت؟ غنچه رز!! اسم سورتمه بچگیاش بود گمونم :)

ممنون که بهم سر زدى.

یه سوال ؟؟منظورتون از نکات زیر جلدی قشنگ دقیقا چی بود؟؟؟
این یکی بیشتر داغه تا تازه...

من خودم نیستم... شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ب.ظ http://ryuk.blogfa.com

چه غم انگیز!

ستایش شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:58 ب.ظ http://www.baran8904.blogfa.com

این اتفاق بر منم یه جور دیگه افتاد
می خواستن ببرنمون اردو.رضایت نامه منو گم کردن.بعدشم از اتوبوس ژیاده ام کردن.حتی حاضر نشدن به خونمون زنگ بزنن.
همه رفتن و من موندم.هنوزم یادم میاد جیگرم اتیش می گیره از این همه بی رحمی

دخو علیه السلام شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ب.ظ http://dakho.blogsky.com

آفرین خیلی خوب بود
یه حس خاص داشت این نوشته
یه جورایی بوی تموم حقی رو می داد که ازمون گرفتن و دارن می گیرن
آفرین

راستی من چی باس بنویسم براتون از دخو ؟
همه ی دخو پری ئه
همه ی نوشته ها ختم می شه به پری ؟
چی می خوای از دخو بدونی تا توی ضمائم نامه ها بنویسم ؟
به رسم رفاقت و مهر

مرسی.
ممنونم بابت فهمیدنت...
از دخوی بی پری.
از زندگی بدون پری دخو...
کاش همه نوشته هات ختم نمیشد به پری...

آخ الهی بمیرم!
چه آدمای بی شعوره عوضی ای بودن!
کور بشن به حق آبروی فاطمه ی زهرا! به حق دسته بریده ی ابولفضل!

این به حق ها رو خوب اومدی.
خندیدم کلی....

آهوی وحشی شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:22 ب.ظ http://lady-in-red.blogsky.com

آخی بمیرم .......... انقد ٍ بدم میاد از این خاطرات بد اون دوران ...لامصب از یادم نمیرن

میتونم لینکت کنم خاهر؟؟

خدا نکنه.
خواهش میکنم. لطف دارید.

کوریون شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:44 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

بدیش اینه که آدم دقیقا همونتراش همون روز سر صفش رو می خواد ، تو بگو هزار تا مثل اون، الان که بدند به آدم دیگه نمی چسبه اونطوری ..

دقیقا همون تراش همون روز سر همون صف رو میخوام.
مرسی که هستی کوریون.

حسین رها شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ب.ظ http://Www.sabz-raha1.blogsky.com

بعضی وقتا خودت میدونی لج کردیا.ولی باز سر حرفت میمونی.که اون تراشو میخوای.آخه یه چیز دیگست.

لج نکردم حسین.
ته ته ته دلم واقعا همون رومیخواد...

antimatter شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 ب.ظ http://amnesia.blogsky.com

یاده این افتادم که وقتی اول ابتدایی بودم جایزه منو به اشتباه به یکی دیگه دادن، وقتی بهش گفتن اشتباه شده و جایزه رو ازش پس گرفتن زد زیر گریه.
شبش رفتم خونه و به مادرم گفتم، اونم گف جایزمو بدم به طرف خودش برام یکی عین اونو می خره. جایزه رو فرداش دادم به اون. مادرم عین اونو برایم نخرید اما یادمه پدرم یه چیز دیگه برام گرف که خیلی باهاش حال کردم و هنوزم دارمش. جایزه ای که مدرسه بم داده بود یه دفتر و مداد و پاک کن و مداد تراش بود. پدرم برام یه تفنگ گرفت. یه اسلحه کمری. اسلحه کمری آلمانا تو جنگ جهانی دوم.
--------------------------------------------------------
- بزرگترین حسرت برام اینه که بتونم دوباره برگردم به دوران بچگیم

من گریه نکردم اون روز.
به هیچ کسم نگفتم که چه بر سرم اومد.
فکر کنم برای کسی فرقی هم نمیکرد.
حالم بدتر شد.خیلی چیزا برام تداعی شد....
اصلا بیخیال رفیق....

unborn شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ب.ظ http://melodycalm.blogfa.com

نازی....بابا چه بد با بچه مردم تا کردن ...اونم تو اون سن ...

خیلییییییییییییییییی بد بود....

یادداشت های سیاه شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ب.ظ http://www.blacknotes.net

واقعاً ناراحت شدم ... هر چقدرم از اون تراشا بگیری بازم اون نمیشه !

اون نمیشه.
لامصب اون موقع هم گریه نکردم یکم خالی شم...

س شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ب.ظ

یکی اومد و عشقمو ازم گرفت و من ...یه عمر که بغض دارم.

این یکی از عشق بدتر بود لامصب...

M O K A شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ب.ظ http://siyah-kari.blogspot.com

بیا یکی برات بخرم عمو جون !
( واسه تو نوشتم /// من" بی ادبه .. )

۱۰۰ تا هم بخری فایده نداره یا موکا.
در ضمن معلومه که برای تو نوشتی چون این پست رو تو نوشته بود.
در ضمن سخت در اشتباهی این من خیلی با ادب تر از تو هست.
ممنون که میای یا موکا.

یاسین شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

بغض های کودکی ام !
کاش مجالی برای فریادزدنتان داشتم!
فروخوردنتان اجباری است !
از اجبار خوشم نمی آید ...

دیگه حتی دلم نمیخواد فریاد بزنمشون.
فعلا همین که اشک میریزم کافیست...

پ.نون یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ http://babune.blogsky.com

فکر کنم سؤالت از نکات زیرجلدی قشنگ بیشتر همون زیرجلدیشه دیگه نه؟ خوب قصدم نکته‌ایه که سیخکی نمی‌ره تو چش آدم و مجبوری یه خورده در موردش حلاجی کنی تا قشنگ بگیریش.

همه یا اکثر پستهات باطنشون از ظاهرشون معنی‌دارتر و جذابتره. خوشم میاد از این سبکت.

ممنون.
خوبه که دوست دارید...

Fatherkiller یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ق.ظ http://cafetahavo.blogsky.com

اه..... حالم بد شد! در حد یه تهوع گنده!

ولی مراما چه خوب می شه اگه یه روزی بیان و بگن زندگیتونو اشتباهی بهتون دادیم! بیان سریع بگیرنش

هیچ وقت اونجایی که ما میخوایم اون اتفاقی که باید نمی افته...

احمد یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ق.ظ http://liberty.blogsky.com

خیلی وقت‌ها در خیلی از زمان‌ها و مکان‌ها پاره‌هایی از ما می‌ماند...
آن تراش پاره‌ای از دل بود که از «تو» گرفتند... عاقشان کردم رفیق!

واقعا پاره ای از من جا موند.
خیلی خوب گفتی احمد....

رضا یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ق.ظ http://www.adwolf.blogfa.com

ما برای تراش تو که مال تو نبود مبارزه میکنیم با تو

رفیق خیلی خوشحالم که باهات آشنا شدم.
به روزم
اگه تمایلی برا لینک بازی داری خبر بده
شاد باشی

خواهش میکنم..

حسین رها یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ب.ظ http://www.sabz-raha1.blogsjy.com

محل ارتکاب جرم ما کجا بود برادر!؟چی و اشتبا کردم/؟

گفته بودی جناب من در حالی که اون کامنت رو تو برای شما گذاشته .
همین که این پست رو نوشته. یعنی خود من...

سحر یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ب.ظ http://www.fly8.blogfa.com

چ نامرد بودن!آخی عزیزم....

فک کنم نا زن بودم.مرسی...

تکه چوبی که تبدیل به یک اثره هنری شد یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:55 ب.ظ http://kafe-zarrafe1.blogfa.com/

دریدنه مرزها!
هه! فکر می کنی اونا اصلا چیزی از مرز حالیشون میشه که بیان بدرنش؟!

شاید اونا چیزی حالیشون نشه اما ما که میدونیم اسم حالت دریدن مرزهاست....

مهرنوش یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:21 ب.ظ http://kochneshin.blogsky.com

خوب می فهمم و بجای تراش تو قلبت خراش ی هدیه گرفتی که تا اکنون...

دقیقا.
تشبیه خوبی بود.
مرسی.

امیرحسین یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:52 ب.ظ http://sibekal.blogsky.com

نه من تنها نیستم! هیچ کس تنها نیست! همراه اول!

امیرحسین یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ب.ظ http://sibekal.blogsky.com

در ضمن در زندگی زخم هایی هست که خیلی خفن است. مثل همین تراش و ...

منظورتون از خفن احتمالا عمیقه دیگه؟؟

پوچ یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:38 ب.ظ http://www.mkamali.blogfa.com

سلام... دنیای اون روز تو یه تراش بود.اگه الانم با همون خوشحال میشی یعنی تو یک ایده آلی

من در دنیای تراشم ماندم.

احسان میرزائی یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ب.ظ http://online-reporter.blogfa.com

درود بر من و تو

خب از نظام آموزشی کشور بیش از این نمیشود انتظار داشت .
..............

شاد و سلامت باشید

درود بر خودت...

فرناز یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ب.ظ http://www.charkhrisak.blogfa.com

حس و حال اون روز " تو " مثل حال الان منه !
بهم چیزی رو میدن و میگن برای تو ، جایزه ی تو ! اما بعدا یادشون میفته برای من نیست ... قسمت من نیست !!!

ممنون از بودنتم ...

ولی اون روز من فقط ۸ سالم بود.
اصلا در حد توانم نبود اون فاجعه....

راحیل دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:56 ق.ظ http://hatef88.blogsky.com

حسرت یه تراش،یه بغض کوچیک توی یه گلوی کوچیک،لبهایی که جمع میشن تا گریه کنن،خاطره تلخ کودکی...
من 50 سالمه.جوون که بودم ،یادمه 22 سالم بود، قرار بود...

اگه قراره این خاطره ها تکرار بشن،من حسرت تراش رو
خیلی خیلی خیلی بیشتر دوس دارم.

حسرت تراش خیلی خیلی خیلی بیشتر از حسرت ۲۲ سالگیه.
البته برای من...

asperin پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ب.ظ http://asperin2.blogfa.com

..پاک کن شو پس بین لطفا!....تراش برفیش رو هم.................
.
.خرگوش سفید را دنبال کن!

صدایم به جایی نرسید...
صدایت به جایی نمیرسد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد