چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

جلوتر نیا!

وقتی به من گفت میشناسمت انگار به من تجاوز کرد....

سایه اش را حس میکردم که مثل بختک روی من افتاده...

انگار مرزهایم را دریده باشد...

پی نوشت:کاش من هیچ بودم...


نوشته شده توسط تو

نظرات 38 + ارسال نظر
عسل دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ب.ظ http://mr-adab2.blogfa.com

قابل تامل بود....
.کاش من بودم!
...سبز باشی واهورایی

بیشتر قابل فرار بود...

stan دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ب.ظ http://stinson.bloghaa.com/

از اونجایی که من اومدم و وبلاگتو دیدم با خودم گفتم که بازم به بلاگت سر میزنم...
وبلاگت خیلی باحال بود...
به بلگ ما هم سر بزن و به دوستات هم درباره بلگ ما بگو.خوشحال میشم سر بزنی
http://stinson.bloghaa.com/

ممنوم که سر زدید...
حتما میایم میخونیمت...

فرخ دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ http://chakhan.blogsky.com

حتما به شدت نفرت انگیز بود...
همه رو برق گرفت و شما رو چراغ نفتی؟

نه چراغ نفتی نبود فرخ...
خیلی شدید بود...به شدت شدید...

فرناز دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ http://charkhrisak.blogfa.com

کاش من هیچ بودم ...
پی نوشتت یه دنیا حرف داشت !‌

اوهوم...
یه دنیا حرف داشت که هیچ وقت نخواهم زد...

میلاد دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ب.ظ http://chashmanekhamush.blogsky.com

بعضی وقتا از بعضیه همون حرفی که بقیه میزننو می شنویم، اما با این تفاون که نا فیها خالدونمون آتیش می گیره...
این حرف هم از اون دست حرفا بوده...


من آپ شدم، حله!

کلا بعضی چیزا رو دلت نمیخواد هیچکس بفهمه...
میام میلا جان...

هامون دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ب.ظ http://thedivisionbell.blogfa.com

من خیلی بی احساسم یا شما خیلی احساساتی؟

اصلا به احساسات ربطی نداشت...
حسی بود هامون...

من سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ

خیلی خوب میتونم حستو وقتی این پست و گذاشتی درک کنم
تنم و میلرزونه تو

تنم لرزید من....

هامون سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ق.ظ http://thedivisionbell.blogfa.com

خیلی که حسی بشه می شه احساساتی و این احساساتیه.انکار نکن

بابالنگ دراز سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 ق.ظ http://khateratebarani.blogsky.com

حسودی شهر تو را کردم
من عاشق شهرم هستم
ولی یه شهر مرده
****************
جوابی داشتی تو وبلاگم منتظرتم
ممنون از حضور گرمت

ما معمولا تو وبلاگ خودمون جواب میدیم...
حسودی کن حسودی هم داره بس که خوبه این شهر...بس که هیچ کس به هیچکس نیست...
بس که همه دلشون گرفته تو این شهر..
حسودی کن....

مجتبی سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ق.ظ http://www.khoshbash.blogsky.com

پای مطالبی چنین شخصی، فقط می توان نوشت: اوهومممممم.
انگار آدم ها هم باید سیم خاردار داشته باشند.

قصدش این نبود...
من حساسم زیاد...

absolution سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ق.ظ http://www.absolution.blogsky.com

چقدر آشنا!!
کارتو دوست دارم
از خوندن مغزت خوشم میاد

خوشمون میاد از خوش اومدنتون..
خوش اومدید...

آغازی دیگر سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ق.ظ http://start2.blogsky.com

کاش من همه بودم

نه دیگه در این حد....

ستایش سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ق.ظ

اخ گفتی
انقدر بدم میاد وقتی داری میری تو خیابون یا سوار تاکسی میشی طرف می شناست ولی تو نه

اصلا منظور این نبود...
ولی به هر حال ممنون که هستی....

دخو علیه السلام سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ب.ظ http://Dakho.blogsky.com

شناختن / تجاوز / سایه اش / بختک ...
آفرین خیلی خوب بود این نوشته ات
هزی بردیم رفیق
به رسم رفاقت و مهر

خوبه که دوست داشتی...
حالا که تو غربتی شاید بوی این نوشته ها از غریبی دورت کنه...
شاید....

دخو علیه السلام سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ http://Dakho.blogsky.com

این روزا خیلی ها به دست های و نگاه هم تجاوز می کنن

واسه همینه آدم دلش نمیخواد حتی از اتاقش بیاد بیرون...از زیر پتوش...
ولی واقعا این یکی نمیخواست تجاوز کنه....
روح من خصوصیات مزخرفی داره...

حسام سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:07 ب.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

یه تابلوی همه چی ممنوع باید بگذاری رو دلت...

آفرین حسام....
خیلی وضعیت گندیه این ممنوع...
اگه قراره این جوری باشم باید برم بمیرم...
نمیدونم خودمم به شدت درگیرم....

دخو علیه السلام سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:23 ب.ظ http://Dakho.blogsky.com

سلام بر من

درود بر تو

به رسم رفاقت و مهر

قربونت بریم هر دوتامون که انقدر تو خوبی
که ما دیر تونستیم بهت کابل بزنیم...دیر تونستیم ارتباط بگیریم...
دیر شد اما خوب شد....

سحر سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:23 ب.ظ http://www.fly8.blogfa.com

هیچ هم باز هست...
کاشکی اصن نبـــــــــــــــــــــــــــــــودم!

هیچ نبودن رو به اصلا نبودن ترجیح میدم...

امیر علماء سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:49 ب.ظ http://vlife.blogsky.com/

و دیگر هیچ!

شاید هم دیگر همه چیز....

میلاد سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ب.ظ http://chashmanekhamush.blogsky.com

من به روز شدم.
اما این بار هم نتونستم به سفارش شما عمل کنم...

میام میلاد...
کدوم سفارش؟؟

احسان سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ب.ظ http://www.ragse-galam.blogfa.com

کاش من به اندازه دنیا دنیا بودم...

هستی احسان....
کافیه یه لحظه حس کنی...

دون ژوان سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ب.ظ http://www.don-juan.blogsky.com

دقیقا چه جوری تجاوز کرد. میشه توضیح بدی!؟ مثه بختک افتاد روت؟! مطمئنی آشنا نبوده!؟
ببخشید اگه ناراحت شدی.
به رسم نابرابری

این یکی شوخی بردار نبود دون ژوان عزیز...
حالم بسیار بد شد...
جرواجر شدم با این کامنت...
کاش میدونستی حتی واسه نوشتنش چه زجر وحشتناک روحی رو متحمل شدم..
من با این اتفاقات به استیصال میرسم دون ژوان......استیصال.............

دخو علیه السلام چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ب.ظ http://Dakho.blogsky.com

سعی کن شبا زود بخوابی تو
چشمات ضعیف می شناااااااااااااااااا
به رسم رفاقت و مهر

چشم دخوی عزیز....

راحیل چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ http://hatef88.blogsky.com

حس فوق العاده بدیه وقتی کسی با نگاهش،کلماتش ،رفتارش به آدم تجاوز میکنه!
پی نوشتتو درک میکنم اما همیشه خیلی زورم میگیره که چرا من باید آرزوی هیچ بودن بکنم توی اینجور مواقع؟
تقصیر من چیه آخه!!!؟

تقصیر تو تقصیر خودته...

یک دیوانه چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ب.ظ http://shabzendan.blogsky.com

با درود بر دوست عزیز
شب زندان با نوشته ی "تاکسی چهار شنبه" به روز شد.
منتظر حضور گرم و سبزت
و از تاخیر طولانی مدت شرمنده ام
http://shabzendan.blogfa.com
http://shabzendan.blogsky.com

کلا بچمون نظریم نداره...
چشم میایم میخونیم...

میلاد چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ب.ظ http://chashmanekhamush.blogsky.com

سفارشت در مورد به کار بردن عمس های غیر دلخراش...

فهمدیم...

پ.نون چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:44 ب.ظ http://babune.blogsky.com

مرز ذهن را تا خودت نخواهی کسی نمی‌تواند بدرد.
اگر دروازه‌های ذهنت را باز گذاشتی آنکه پشت در ایستاده و آشناست وارد می‌شود.

گاهی می‌شود که پنجره‌ای را باز می‌گذاری غافل از هجوم ملخ...

حس ناخوش اگر گذرا باشد تجربه‌است و قابل تأمل.

اگر خوب است مانا بادا و دیرپا و اگر بد گذرا....

اوه اوه....
خیلی خوب گفتی...
مرز ذهنم باز بود...
اما نمیدونم چرا و چطور باز کردم؟؟!!!!!!!!!!!!!!!

مریم خالقی چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:46 ب.ظ http://www.poozkhandemonaliza.blogfa.com

جلوتر نیا
این روزا از همه میخوام در فاصله ی یک متری من بایستند...




سلام

خیلی خوبه این فاصله ها.......
اگر بیشتر از یک متر هم باشه دوست تر میدارم....
علیک...

بهار چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ب.ظ http://www.zendanebihesar.blogsky.com

مرزهایت را ورود ممنوع بزن

اگه این کارو بکنم میرم اون ته تها...
برام خوب نیست....

شیــــــاف چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:29 ب.ظ http://61y.blogfa.com

جالب بود

مرسی...

negin چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:32 ب.ظ http://silent.blogsky.com




apaam

باشه...

احمد چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:05 ب.ظ http://liberty01.blogsky.com

حس بدی است می دانم.

کاش بودم همچو عنقا بی‌نشان در روزگار
تا نبینــــــد چشــــم تنگ مــردم دنیا مرا

راستی! فیلتر شدم... آدرسم تغییرکی کرده!

فدای شما.

ای وای...
چه بد که فیلتر شدی...
خوب خیلی سیاسی ننویس احمد...

هیس چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:08 ب.ظ http://l-liss.blogsky.com

جلوتر نیا


سلام

نمیام...
علیک

کهربا پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ب.ظ

تو در جواب چه گفتی؟

لطفآ جوابتو تو وبلاگ خودم ثبت کن...
مرسی

لطفا از ما نخواهید جوابتون رو تو وبلاگتون بدیم...
ممنون.

کهربا جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ

چه قانون پیچیده ای:اگه کسی از یه مطلب شما خوشش اومد و خواست اون مطلبو بیشتر کشف کنه و درخواست بده که توی وبلاگش جواب بدین,شما جواب نمیدین....

مرسی... از این به بعد میام و میخونم...

خوب تو همون پست بهتره سوال کنید...ما حتما جواب خواهیم داد..
به هر حال این قانون ما هست ولو پیچیده...

مرسی ما خوشحال میشیم که شما با توجه زیاد پست هامون رو میخونید...
در خدمتتون هم هستیم...

مبارز مرده ! جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ق.ظ http://rojzismz.blogspot.com

سایه اش به مرزهایم تجاوز کرد و من هیچ شدم !

کاش نوری نبود تا سایه ای باشد که تجاوز کند به مرزهایم تا من هیچ نشوم...

باران شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ب.ظ http://the-rain.blogsky.com

تجاوز به حریم و گاهی لخت شدن...
خیلی خوب بود...وقابل درک!

و گاهی لخت کردن....
مرسی که درک میکنی...
خوش اومدی تازه وارد عزیز...

سیم یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:16 ق.ظ http://www.simelokht.blogsky.com

جواب پی نوشت: تو هیچی نیستی

پینوشت این پست هرگز خنده نداشت....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد