ادامه دادن توی این وادی انگیزه های تازه میخواد ... ما داریم با انگیزه های روز اول جلو میریم و طبیعیه که ببریم!! اداره کنندگان بلاگها فقط توی کار تبلیغ جمع کردن تشریف دارند.. منتظرند آمار یکی برسه به 1000 و زودی تبلیغات رو بذارن بالای صفحه!! مدیران ما نمیتونند و یا نمیخوان انگیزه های جدیدی به وجود بیارن ... من هم خواهم رفت روزی و تو و بقیه .... قصه ی تلخی ست
فرخ فک کردم تو میای دلداریمون میدی... اما تو دلت پر تر از این حرفاست... فرخ عزیزم انگیزه رو خودمون باید ایجاد کنیم...هر کسی خودش مسئول خودشه... نرو فرخ...نمیرویم...
یکی از انگیزه ها درآمده ... که نداریم! یکی خوانندگان خوبه که تعدادشون خیلی کمه.... یکی دل و دماغه که مثل هوای بهاری ، یه روز هست و یه روز نیست! اما رفتن همیشه قصه تلخی است خانوم! فعلا میمانیم تا ببینیم چه خواهد شد؟
آی قربونت برم.
خدا نکنه....
حالا چرا...؟؟
بهروز دایی بچه گلی بود.../
خیلی خوب بود حسام...کم حرف خوب بود... حیف شد...
این روزا اکثرن دارن میرن.
چرا شو نمی دونم.
هوا اینجوریه...فک کنم هوا هوای رفتن باشه...
به دوستی های دنیای حقیقی نمی شه دل بست چه برسه به دوستی های دنیای مجازی!
اما دل بستیم...
خداحافظ
لامصبا یه خداحافظ هم نگفتن و رفتن...
دوس نداشتم برم به آدرسایی که گذاشتی سر بزنم........
نرو دخترک...نرو تو دل نازکی حالت بدتر میشه...
سلام.تو خوبی.بیا ببین منم خوبم؟!
سلام..
چشم حتما میام...
هر جا سر می زنم می شنوم چند تا رفتند فکر کنم بی ارتباط به گرونی برق و یارانه ها نباشه
دوستامون انگار افکارشون هم یارانه ای بوده...
چ روزا دلگیرین این روزا!
خیلییییییییییییییییییی...
هامون رو میخوندم اما بهروز شما رو نه !
دوره دوره ی رفتن شده انگار ./
شده انگار...
یهو دلم تنگ شد
واسه تک تکشون!
واسه دخو واسه کوریون،هامون،بهروز،دون ژوان
واسه همشون...
همه
:(((
اوهوم...ما هم...
چه تلخ که این روزها همه هوای رفتن دارند.
همگنان خاموش...
راستی هوای سردی بود..
وبلاگ ها هم سرد شده گویا...
من نمی شناختمشون
ولی این روزا همه انگاری دارن میرن
خیلی دلگیر شده فضا
حیف که نخوندیشون...
دلگیره...
ادامه دادن توی این وادی انگیزه های تازه میخواد ... ما داریم با انگیزه های روز اول جلو میریم و طبیعیه که ببریم!!
اداره کنندگان بلاگها فقط توی کار تبلیغ جمع کردن تشریف دارند.. منتظرند آمار یکی برسه به 1000 و زودی تبلیغات رو بذارن بالای صفحه!!
مدیران ما نمیتونند و یا نمیخوان انگیزه های جدیدی به وجود بیارن ...
من هم خواهم رفت روزی و تو و بقیه .... قصه ی تلخی ست
فرخ فک کردم تو میای دلداریمون میدی...
اما تو دلت پر تر از این حرفاست...
فرخ عزیزم انگیزه رو خودمون باید ایجاد کنیم...هر کسی خودش مسئول خودشه...
نرو فرخ...نمیرویم...
فرصتی برایم نبود تا بشناسمشان...
دیرهنگامی ست بارانی نمی بارد...
گویا آن هم رفته است دیگر!!
اینجا داره بارون میاد...
خیلی زیاد....الان دارم صداش رو مشنوم...
حیف که نشناختیشون...
خوب است...
چشمانمان نورانی گشت!!
چشمان شما که نه...
چشمان ما...
ای حسود مرد افکن...
همه فانیند و او باقیست!
نمیخوام جواب این کامنتت رو بدم...
همه رفتنی هستیم عزیزم ... دیر و زود داره اما سوخت و سوز نه !
ما نمیریم تا تو بسوزی... :))
همه یه روزی میرن عزیزم....منم یه روزی رفتم
ولی بارون بارید ها...دیشب تا دم دمای صبح با بارون خوش گذروندم...جای تو خالی
جای من خالی ه چی کار کنیم زیر بارون.... :))
د آخه جملت رو کامل بگو لامصب... :))))
یکی از انگیزه ها درآمده ... که نداریم! یکی خوانندگان خوبه که تعدادشون خیلی کمه.... یکی دل و دماغه که مثل هوای بهاری ، یه روز هست و یه روز نیست! اما رفتن همیشه قصه تلخی است خانوم!
فعلا میمانیم تا ببینیم چه خواهد شد؟
میمانیم...
بارون می دونه کی بباره
....!
موندن سخته هرکی زیاد مونده چنگالهای خشنتری داره
آها....
خوشم اومد از این درک...
چنگال های خشن تر رو چقدر خوب فهمیدی...