چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

تقویم زندگی یک واقف

همین طور روزام میرفتن تو تاریخ بدون اینکه تاریخی بشن...


نوشته شده توسط تو

نظرات 75 + ارسال نظر
دلارام پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ق.ظ http://delaram360.blogsky.com

تقصیر من نبود
اجازه اشان دست من نبود
اصلا من کاره ای نبودم

سلب مسئولیت نکن دختر جان...
همه اش تقصیر خودت بوده...همش...

باران پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ http://the-rain.blogsky.com

میرفتن؟؟
همینجوری دارن میرن و من...آه خدای من!!!

و تو جا میمونی لابد...

روسپی باکره پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ب.ظ http://roospiyebakere.blogfa.com/

اما روزای من بد جوری تاریخی شدن این روزا ... :((((((((((

مال اون اصلا تاریخی نشدن و اون از همین اندوهناک بود...

مژده پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ http://www.fasle-sardd.blogfa.com

روزها میرن...همون بهتر که تاریخی نشن..ارزششو ندارن.

اون احساس میکرد باید تاریخی بشن...

مست عزیز پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ب.ظ http://dear-drunk.blogspot.com

مثل ما که زنده ایم اما زندگی نمی کنیم .

یک نفر ما را بکشد بیرون !!! از توی زندگی !!!

اتفاقا اون هم ترجیح میداد یکی از توی زندگی بکشدش بیرون...
اما انگار کسی نیست...

فرخ پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ب.ظ http://chakhan-2.blogsky.com

ما اگه تاریخ ساز بودیم وبلاگ نمی نوشتیم که .... تاریخ رو دارند کسانی
میسازند که حداقل روزی 100 تا عکس ازشون میندازن!!

اون هم وبلاگ نمینویسه...شاید به همین خاطر دلش میخواسته حداقل تاریخی بشه...شاید...

absolution پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ب.ظ http://www.absolution.blogsky.com

تاریخ گر دست ما بود...
تاکنون چه می کردیم خدا میداند!!
همان بهتر که تاریخی نیست...
گرنه سالیان سال باید فحش می خوردیم

اما اون به شدت دلش میخواد تاریخی بشه...و من نمیدونم چرا...

Mohammad Hosseyn پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ http://MyVision.Mihanblog.com

تاریخ رو روزهای ما میسازه ...
اگر در تاریخ بی تاثیر باشیم ... انگار زنده نبودیم ...

این جمله شما رو حتما بهش میگم....حتما...
شاید کمی امیدوار بشه...شاید...

الناز پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:09 ب.ظ http://www.barangoone.blogfa.com

خودتو آلوده ی تاریخ نکن خودتو بند نکن به زمان چه گذشته چه حال چه اون آینده ی لعنتی .

دقیقا خودش رو آلوده کرده....و دقیقا بیشتر درگیریش همون آینده ی لعنتیه...

سعید پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:12 ب.ظ http://kooleh.blogsky.com

فکرش نباش ما همیشه در نقطه حساس تاریخ بودیم تاریخی بودن جزئی از ماست و گرنه الان ساکن سوییس یا یکی از جاهای غیر حساس دیگه بودیم. ما عضو حساسیم مثل...!نقاط حساس یعنی عورت! مهم اما در ابهام پوشیده و در حجاب اما حیاتی!
آقا ما وقتی آپدیت می کنیم توی سایت بلاگ اسکای نمیاد گزینه اش هم غیر فعاله چه کنم؟ کمک هیچ کس نمی بینه!

مرسی سعید...
حتما اینایی رو که گفتی بهش میگم...اما فک کنم با اینا حالش بدتر شه...
اما میگم چون احساس کردم به شدت حقیقت هست...و بهتره که اون این حقایق رو بدونه...ولو اینکه خیلی تلخ باشه...
جوابت رو یه بار دادم اما بازم میام تو وبلاگ خودت میگم...

هومن پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:14 ب.ظ http://thick-fog.blogfa.com

تاریخ نای
نوشتن
از ما را ندارد

ما خودمان هستیم

نیازی به فهمیدن نداره...

نمیدونم والا...
احتمالا اون دلش میخواد تاریخ حداقل برای اون نا داشته باشه...

حسام پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ب.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

ما محصول روزمرگی هستیم رفیق.../
هوا خدا بود امروز/

این هم جالب بود...
البته میدونم اگر این رو هم بهش بگم حالش بد میشه...اما این حقایق رو باید بدونه...نباید مثل کبک سرش رو زیر برف کنه...

حسام هوا دیروز خدا بود امروز پیامبر فک کنم...خیلی خوبه...خیلی سرد خوبیه...

من خودم نیستم... پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:29 ب.ظ http://ryuk.blogfa.com

برا من مضارع هم هست!

لابد خوش به حال تو...

ثنائی فر پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ب.ظ http://www.sanae.blogfa.com

تاریخ ؟
روزهای ما نیز تاریخی است

مگر هر در تاریخ رفتنی خوب است به چه قیمت و با چه نامی ثبت در تاریخ شدن ؟
سررسید حامل دست نوشته هامان هر چند از روزمرگی هامان در آیندگان کتاب تاریخی خواهد بود در دستان فرزندانمان حال بکوشیم شب نوشته هامان را خوب بنویسیم که تجربه باشدشان نه درست عبرت و لذت باشدشان نه اکراه که افتخار باشدشان نه ....
تاریخ ؟
و تکرار می شود این ت ا ر ی خ و دریغ از ...
........ باشیم و در تاریخ نباشیم به که ......... باشیم و در تاریخ باشیم

راستی گویا حدسمان چندان درست نبود و یا مطلب چیز دیگری است و برداشت چیز دیگری بوده حالیا هر چه هست بگویمان منتظریم
یا حق

او دلش میخواست تاریخی باشه یعنی شاید دلش میخواسته یه کار خاصی بکنه تو روزاش...

راجع به حدستان من هنوز هم دوست دارم بشنوم...

دختر حوا پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:03 ب.ظ http://dokhtaretanhaehava.persianblog.ir/

روزای همه ی ما تقریبن همینجوری مال من که میرن به گورستان تاریخ

اون معتقد بود حتی به گورستان تاریخ هم نمیرن روزاش...

no name پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 ب.ظ http://listen2me.blogfa.com

بهتر!
تاریخ درس کسل کننده ایه!
.
.
.

برای اون نیست احتمالاً...

مهرنوش پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ http://kochneshin.blogsky.com

گویی تاریخی نشن زودتر هم فراموش می شن حال چه خوب چه بد...

نمیدونم اون اون تو تاریخی کردن روزاش دنبال چی میگرده...؟

MisspInk پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ب.ظ

Che ghadr postaye in roozaye to be halo havaye in roozaye man mikhore...!

اوهوم...فهمدیم...
البته این پست جمله یه دوستی بود که راجع به روزهاش و چه جوری گذروندن این روزها گفت....

گل گیسوان بانوی واژگون پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ب.ظ http://ataxia.blogfa.com

این ماندگار شدن سخت و ناامید کننده شده.

برای او هم سخت نا امید کننده بود...

zeinab پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ http://makhfigah90.blogfa.com

تاریخی شدن بخوره تو سرشون!
کاش حداقل یه کم بهتر بگذرن!!

خیلی باحالی...
به شدت سخت میگذرن براش...

یاسین پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:32 ب.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

برای ساختن روزهایم تو را کم داشتم انگار...
تا انقلاب کنی درونم!!!
(انقلابی که بعدش پشیمون نشم)

فک کنم اونم کسی رو کم داره...واسه اینکه توش انقلابی بشه...
خوب گفتی و حتما این جمله تو رو هم بهش میگم...حتماً....

امیر علماء پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ http://vlife.blogsky.com/

همیشه از تاریخ بدم میومد!

لابد اون بدش نمیاد....

.... پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ب.ظ http://freedomcall.blogfa.com

و تاریخ بر تارکش رنج بود و بینشانهایی ازلی

ما همیشه مغلوب رنج هستیم...همیشه...

فرداد جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

منو بدبخت این تلخ نوشته های خودت کردی تو....
ولی بخوای نخوای همه مون به تاریخ می پیوندیم.

خدا نکنه فرداد...حالا خودزنی نکن...
در ضمن این جمله رو یه بنده خدایی راجع به چه جوری گذشتن این روزهاش گفته بود...حالا تو هم باهاش هم فازی گرفتی...

شیشو جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ق.ظ http://shishu.persianblog.ir

تاریخی شدن مساله این نیست!

مسالش اینه...

MisspInk جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:03 ق.ظ

همین طوری روزام می رفتن تو تاریخ ...

مال من هنوزم دارن می رن !

مال اونم هنوز داره میره...

میلاد جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ق.ظ http://chashmanekhamush.blog sky.com

نه عزیزم
بزار جملت درست کنم!!
غلط نوشتی برادر!!

همین طور رزوامو میبردم تو تاریخ بدون اینکه تاریخیشون کنم...

من این جمله رو ننوشتم...
یعنی مال فکر من نیست...
این جمله رو یه بنده خدایی گفت راجع به گذر رزوهاش و من هم با اجازه اون بدون هیچ دخل و تصرفی اینجا نوشتم...به نظرم خیلی خوب بود...

آغازی دیگر جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ب.ظ http://start2.blogsky.com

خط می زنیم تقویم تاریخ را و اثرش می ماند در وجودما

اون حتی احساس میکنه اثرش نمیمونه...حالش خوب نیست زیاد...

حوریا جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ب.ظ

روزها و زندگی سگی ما!

روزها و زندگی سگی شما و اون بنده خدا...شاید هم کمی برای ما...

راستی خواهش میکنم لینک بزارید...سکته ندید ما رو...

بهار جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ب.ظ http://zendanebihesar.blogsky.com

روزهای اجباری و انتظار تاریخی شدنشان؟

دقیقاً...
جمله تو رو هم حتما بهش خواهم گفت...
مرسی...

قو جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:02 ب.ظ http://ghooha-bar-bad.blogfa.com

روزمرگی ..
تکرار بیهودگی ....

دقیقا اون بنده خدا هم همین نظر رو داشت...
و همه تقریبا نظر همون رو دارن...

حسین رها جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:22 ب.ظ

دنیای این روزای ما!چرت شده جانم...

اونم که این جمله رو گفت همین نظر رو داشت...
همه همین رو میگن حسین...پاک قاطی کردیم انگار...

سجاد جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:38 ب.ظ http://www.tavasool.parsiblog.com

سلام..
از جمله جالب شما لذت بردم همین طور است این افراد که تاریخ را می سازد نه این که روزها خودشان را بسازند
[گل][گل]

این جمله از توی افکار من تراوش نکرده بود...
یه بنده خدایی گفت من هم با اجازه اش اینجا نوشتم...
اوه اوه الان عکستون رو تو وبلاگتون رو دیدم...
حاجی جان چطور شد از وبلاگ ما سر در آوردید...؟؟؟!!!

آیکون تعجب...!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مومو جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:06 ب.ظ http://mo-mo.blogsky.com

هیچ حس خوبی نیست!
روزی بیاد که نباشی
حتی تو تاریخ!

بیچاره...خوشحال میشه اگه بدونه وقتی نیست روز بدی میشه...
حتما این جمله رو هم نیز بهش میگم...

جذر معکوس جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:58 ب.ظ http://bfgod.blogfa.com/

...

ما خودمون این کاره ایم...
منظورم سه نقطست...

روشا جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:25 ب.ظ http://iron-pixell.persianblog.ir/

سلام دوست من .
من چک کردم هیچ مشکلی در نظرات وبم نیست و تمام پست ها این قابلیت را دارا می باشند. همانطور که نظرتتان را دریافت کردم.
اگه مشکله موجو را بیشتر توضیح دهید ممنونتان خواهم شد.

ببین من از بالا شرع کدرم اصلا نمیشد رو قسمت نظرات کلیک کرد تا به اون رسیدم و توش اعلام کردم...

رهگذر جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:28 ب.ظ http://setareye-abii.blogsky.com/

نیازی به تاریخی شدن نیست!!!!!

برای اون هست...
نبینم اشکت رو...

روشا جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 ب.ظ http://iron-pixell.persianblog.ir/

همیشه نیازی به تاریخی شدن نیست ...

اون احساس میکنه باید تاریخی بشه...

سایه جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com

چه وبلاگ جالبی دارین شما دوتا !!
خوب هم می نویسین . خسته نباشین هم تو رو می گم هم من و ....

ممنونیم از شما...

ناهید جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ب.ظ http://nahid-sunset.blogsky.com

روزهای ما تاریخ نانوشته است بر سینه کوه دلمان عزیز

شاد باشید

مال او نیز...

سعید خره جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ب.ظ http://adamshokhare.blogfa.com

بیا دیگه نزاریم روزامون جایی برن...

میگه از کنترل ما خارجه...

۳۰ما جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ب.ظ http://www.sadsaltanhayi.blogfa.com

خوب تاریخیشون کن رفیق .

لابد نمیتونسته...
شاید هم زیادی حساسه...

گندم جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ب.ظ http://khalvatichondasht.mihanblog.com

گل مریم سر راه او پرپر کردم ...

یعنی چی؟؟؟
سر راه کی...؟؟؟!!!

گندم جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ http://khalvatichondasht.mihanblog.com

یه بار دیگه هم این سوال رو ازت پرسیدم ... شاید جواب دادی و من متوجه نشدم ... کوریون کجاست؟

قربونت برم کوریون یه شب یهو وبلاگش رو بست...
بدون هیچ خبر و اطلاع قبلی...
هیچ کسم ازش خبری نداره...
اما دوستای نزدیکترش میگن بعد از چند ماه حتما بر میگرده...
شاید خسته شده یهو...

فرناز جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ب.ظ http://www.charkhrisak.blogfa.com

و بعضی از روزها در تقویم من به قدر یک ماه گذشتند بدون اینکه در تاریخ ثبت شوند !‌

آره...
اون معتقده بعضی از سالها قد یه روزم نبودن و یه سال به سنش افزوده شده...

یه خره دیگه... شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:16 ق.ظ

چرا باید کنترلش کرد؟؟

بقول اون پاسبانه توی داستان کافکا:

ولشش کن... ولشش کن...

باشه بهش میگم ولشش کنه...

من او را دوست داشتم شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ق.ظ http://wild-oriental.blogsky.com

زندگی ، برعکس تاریخ، تکرار نمی شود.

بله...خوشبختانه...

شازده شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ب.ظ http://minimal-haye-shazde.blogfa.com/

wow
منم چند وقت پیش یک چنین حسی داشتم. که اگه روزمرگی ها رو کم کنی از روزهام. باید همه اش رو کم کنی...

اون هم همین دغدغه رو داره....

حسین رها شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.sabz-raha1.blogsky.com

امشب بزنیم بیرون دیوارای شهرمونو به روز کنیم!

بزنیم بیرون...

من خودم نیستم... شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ http://ryuk.blogfa.com

منظورم اینه که برای من میشه گفت:
همین طور روزهام میرن تو تاریخ بدون اینکه تاریخی بشن...

واقعا فکر میکنی خوش به حال من؟!

راجع به شخص تو بله...
خوشبحال تو...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد