فکرش نباش ما همیشه در نقطه حساس تاریخ بودیم تاریخی بودن جزئی از ماست و گرنه الان ساکن سوییس یا یکی از جاهای غیر حساس دیگه بودیم. ما عضو حساسیم مثل...!نقاط حساس یعنی عورت! مهم اما در ابهام پوشیده و در حجاب اما حیاتی! آقا ما وقتی آپدیت می کنیم توی سایت بلاگ اسکای نمیاد گزینه اش هم غیر فعاله چه کنم؟ کمک هیچ کس نمی بینه!
مرسی سعید... حتما اینایی رو که گفتی بهش میگم...اما فک کنم با اینا حالش بدتر شه... اما میگم چون احساس کردم به شدت حقیقت هست...و بهتره که اون این حقایق رو بدونه...ولو اینکه خیلی تلخ باشه... جوابت رو یه بار دادم اما بازم میام تو وبلاگ خودت میگم...
مگر هر در تاریخ رفتنی خوب است به چه قیمت و با چه نامی ثبت در تاریخ شدن ؟ سررسید حامل دست نوشته هامان هر چند از روزمرگی هامان در آیندگان کتاب تاریخی خواهد بود در دستان فرزندانمان حال بکوشیم شب نوشته هامان را خوب بنویسیم که تجربه باشدشان نه درست عبرت و لذت باشدشان نه اکراه که افتخار باشدشان نه .... تاریخ ؟ و تکرار می شود این ت ا ر ی خ و دریغ از ... ........ باشیم و در تاریخ نباشیم به که ......... باشیم و در تاریخ باشیم
راستی گویا حدسمان چندان درست نبود و یا مطلب چیز دیگری است و برداشت چیز دیگری بوده حالیا هر چه هست بگویمان منتظریم یا حق
او دلش میخواست تاریخی باشه یعنی شاید دلش میخواسته یه کار خاصی بکنه تو روزاش...
همین طور رزوامو میبردم تو تاریخ بدون اینکه تاریخیشون کنم...
من این جمله رو ننوشتم... یعنی مال فکر من نیست... این جمله رو یه بنده خدایی گفت راجع به گذر رزوهاش و من هم با اجازه اون بدون هیچ دخل و تصرفی اینجا نوشتم...به نظرم خیلی خوب بود...
سلام.. از جمله جالب شما لذت بردم همین طور است این افراد که تاریخ را می سازد نه این که روزها خودشان را بسازند [گل][گل]
این جمله از توی افکار من تراوش نکرده بود... یه بنده خدایی گفت من هم با اجازه اش اینجا نوشتم... اوه اوه الان عکستون رو تو وبلاگتون رو دیدم... حاجی جان چطور شد از وبلاگ ما سر در آوردید...؟؟؟!!!
سلام دوست من . من چک کردم هیچ مشکلی در نظرات وبم نیست و تمام پست ها این قابلیت را دارا می باشند. همانطور که نظرتتان را دریافت کردم. اگه مشکله موجو را بیشتر توضیح دهید ممنونتان خواهم شد.
ببین من از بالا شرع کدرم اصلا نمیشد رو قسمت نظرات کلیک کرد تا به اون رسیدم و توش اعلام کردم...
یه بار دیگه هم این سوال رو ازت پرسیدم ... شاید جواب دادی و من متوجه نشدم ... کوریون کجاست؟
قربونت برم کوریون یه شب یهو وبلاگش رو بست... بدون هیچ خبر و اطلاع قبلی... هیچ کسم ازش خبری نداره... اما دوستای نزدیکترش میگن بعد از چند ماه حتما بر میگرده... شاید خسته شده یهو...
تقصیر من نبود
اجازه اشان دست من نبود
اصلا من کاره ای نبودم
سلب مسئولیت نکن دختر جان...
همه اش تقصیر خودت بوده...همش...
میرفتن؟؟
همینجوری دارن میرن و من...آه خدای من!!!
و تو جا میمونی لابد...
اما روزای من بد جوری تاریخی شدن این روزا ... :((((((((((
مال اون اصلا تاریخی نشدن و اون از همین اندوهناک بود...
روزها میرن...همون بهتر که تاریخی نشن..ارزششو ندارن.
اون احساس میکرد باید تاریخی بشن...
مثل ما که زنده ایم اما زندگی نمی کنیم .
یک نفر ما را بکشد بیرون !!! از توی زندگی !!!
اتفاقا اون هم ترجیح میداد یکی از توی زندگی بکشدش بیرون...
اما انگار کسی نیست...
ما اگه تاریخ ساز بودیم وبلاگ نمی نوشتیم که .... تاریخ رو دارند کسانی
میسازند که حداقل روزی 100 تا عکس ازشون میندازن!!
اون هم وبلاگ نمینویسه...شاید به همین خاطر دلش میخواسته حداقل تاریخی بشه...شاید...
تاریخ گر دست ما بود...
تاکنون چه می کردیم خدا میداند!!
همان بهتر که تاریخی نیست...
گرنه سالیان سال باید فحش می خوردیم
اما اون به شدت دلش میخواد تاریخی بشه...و من نمیدونم چرا...
تاریخ رو روزهای ما میسازه ...
اگر در تاریخ بی تاثیر باشیم ... انگار زنده نبودیم ...
این جمله شما رو حتما بهش میگم....حتما...
شاید کمی امیدوار بشه...شاید...
خودتو آلوده ی تاریخ نکن خودتو بند نکن به زمان چه گذشته چه حال چه اون آینده ی لعنتی .
دقیقا خودش رو آلوده کرده....و دقیقا بیشتر درگیریش همون آینده ی لعنتیه...
فکرش نباش ما همیشه در نقطه حساس تاریخ بودیم تاریخی بودن جزئی از ماست و گرنه الان ساکن سوییس یا یکی از جاهای غیر حساس دیگه بودیم. ما عضو حساسیم مثل...!نقاط حساس یعنی عورت! مهم اما در ابهام پوشیده و در حجاب اما حیاتی!
آقا ما وقتی آپدیت می کنیم توی سایت بلاگ اسکای نمیاد گزینه اش هم غیر فعاله چه کنم؟ کمک هیچ کس نمی بینه!
مرسی سعید...
حتما اینایی رو که گفتی بهش میگم...اما فک کنم با اینا حالش بدتر شه...
اما میگم چون احساس کردم به شدت حقیقت هست...و بهتره که اون این حقایق رو بدونه...ولو اینکه خیلی تلخ باشه...
جوابت رو یه بار دادم اما بازم میام تو وبلاگ خودت میگم...
تاریخ نای
نوشتن
از ما را ندارد
ما خودمان هستیم
نیازی به فهمیدن نداره...
نمیدونم والا...
احتمالا اون دلش میخواد تاریخ حداقل برای اون نا داشته باشه...
ما محصول روزمرگی هستیم رفیق.../
هوا خدا بود امروز/
این هم جالب بود...
البته میدونم اگر این رو هم بهش بگم حالش بد میشه...اما این حقایق رو باید بدونه...نباید مثل کبک سرش رو زیر برف کنه...
حسام هوا دیروز خدا بود امروز پیامبر فک کنم...خیلی خوبه...خیلی سرد خوبیه...
برا من مضارع هم هست!
لابد خوش به حال تو...
تاریخ ؟
روزهای ما نیز تاریخی است
مگر هر در تاریخ رفتنی خوب است به چه قیمت و با چه نامی ثبت در تاریخ شدن ؟
سررسید حامل دست نوشته هامان هر چند از روزمرگی هامان در آیندگان کتاب تاریخی خواهد بود در دستان فرزندانمان حال بکوشیم شب نوشته هامان را خوب بنویسیم که تجربه باشدشان نه درست عبرت و لذت باشدشان نه اکراه که افتخار باشدشان نه ....
تاریخ ؟
و تکرار می شود این ت ا ر ی خ و دریغ از ...
........ باشیم و در تاریخ نباشیم به که ......... باشیم و در تاریخ باشیم
راستی گویا حدسمان چندان درست نبود و یا مطلب چیز دیگری است و برداشت چیز دیگری بوده حالیا هر چه هست بگویمان منتظریم
یا حق
او دلش میخواست تاریخی باشه یعنی شاید دلش میخواسته یه کار خاصی بکنه تو روزاش...
راجع به حدستان من هنوز هم دوست دارم بشنوم...
روزای همه ی ما تقریبن همینجوری مال من که میرن به گورستان تاریخ
اون معتقد بود حتی به گورستان تاریخ هم نمیرن روزاش...
بهتر!
تاریخ درس کسل کننده ایه!
.
.
.
برای اون نیست احتمالاً...
گویی تاریخی نشن زودتر هم فراموش می شن حال چه خوب چه بد...
نمیدونم اون اون تو تاریخی کردن روزاش دنبال چی میگرده...؟
Che ghadr postaye in roozaye to be halo havaye in roozaye man mikhore...!
اوهوم...فهمدیم...
البته این پست جمله یه دوستی بود که راجع به روزهاش و چه جوری گذروندن این روزها گفت....
این ماندگار شدن سخت و ناامید کننده شده.
برای او هم سخت نا امید کننده بود...
تاریخی شدن بخوره تو سرشون!
کاش حداقل یه کم بهتر بگذرن!!
خیلی باحالی...
به شدت سخت میگذرن براش...
برای ساختن روزهایم تو را کم داشتم انگار...
تا انقلاب کنی درونم!!!
(انقلابی که بعدش پشیمون نشم)
فک کنم اونم کسی رو کم داره...واسه اینکه توش انقلابی بشه...
خوب گفتی و حتما این جمله تو رو هم بهش میگم...حتماً....
همیشه از تاریخ بدم میومد!
لابد اون بدش نمیاد....
و تاریخ بر تارکش رنج بود و بینشانهایی ازلی
ما همیشه مغلوب رنج هستیم...همیشه...
منو بدبخت این تلخ نوشته های خودت کردی تو....
ولی بخوای نخوای همه مون به تاریخ می پیوندیم.
خدا نکنه فرداد...حالا خودزنی نکن...
در ضمن این جمله رو یه بنده خدایی راجع به چه جوری گذشتن این روزهاش گفته بود...حالا تو هم باهاش هم فازی گرفتی...
تاریخی شدن مساله این نیست!
مسالش اینه...
همین طوری روزام می رفتن تو تاریخ ...
مال من هنوزم دارن می رن !
مال اونم هنوز داره میره...
نه عزیزم
بزار جملت درست کنم!!
غلط نوشتی برادر!!
همین طور رزوامو میبردم تو تاریخ بدون اینکه تاریخیشون کنم...
من این جمله رو ننوشتم...
یعنی مال فکر من نیست...
این جمله رو یه بنده خدایی گفت راجع به گذر رزوهاش و من هم با اجازه اون بدون هیچ دخل و تصرفی اینجا نوشتم...به نظرم خیلی خوب بود...
خط می زنیم تقویم تاریخ را و اثرش می ماند در وجودما
اون حتی احساس میکنه اثرش نمیمونه...حالش خوب نیست زیاد...
روزها و زندگی سگی ما!
روزها و زندگی سگی شما و اون بنده خدا...شاید هم کمی برای ما...
راستی خواهش میکنم لینک بزارید...سکته ندید ما رو...
روزهای اجباری و انتظار تاریخی شدنشان؟
دقیقاً...
جمله تو رو هم حتما بهش خواهم گفت...
مرسی...
روزمرگی ..
تکرار بیهودگی ....
دقیقا اون بنده خدا هم همین نظر رو داشت...
و همه تقریبا نظر همون رو دارن...
دنیای این روزای ما!چرت شده جانم...
اونم که این جمله رو گفت همین نظر رو داشت...
همه همین رو میگن حسین...پاک قاطی کردیم انگار...
سلام..
از جمله جالب شما لذت بردم همین طور است این افراد که تاریخ را می سازد نه این که روزها خودشان را بسازند
[گل][گل]
این جمله از توی افکار من تراوش نکرده بود...
یه بنده خدایی گفت من هم با اجازه اش اینجا نوشتم...
اوه اوه الان عکستون رو تو وبلاگتون رو دیدم...
حاجی جان چطور شد از وبلاگ ما سر در آوردید...؟؟؟!!!
آیکون تعجب...!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هیچ حس خوبی نیست!
روزی بیاد که نباشی
حتی تو تاریخ!
بیچاره...خوشحال میشه اگه بدونه وقتی نیست روز بدی میشه...
حتما این جمله رو هم نیز بهش میگم...
...
ما خودمون این کاره ایم...
منظورم سه نقطست...
سلام دوست من .
من چک کردم هیچ مشکلی در نظرات وبم نیست و تمام پست ها این قابلیت را دارا می باشند. همانطور که نظرتتان را دریافت کردم.
اگه مشکله موجو را بیشتر توضیح دهید ممنونتان خواهم شد.
ببین من از بالا شرع کدرم اصلا نمیشد رو قسمت نظرات کلیک کرد تا به اون رسیدم و توش اعلام کردم...
نیازی به تاریخی شدن نیست!!!!!
برای اون هست...
نبینم اشکت رو...
همیشه نیازی به تاریخی شدن نیست ...
اون احساس میکنه باید تاریخی بشه...
چه وبلاگ جالبی دارین شما دوتا !!
خوب هم می نویسین . خسته نباشین هم تو رو می گم هم من و ....
ممنونیم از شما...
روزهای ما تاریخ نانوشته است بر سینه کوه دلمان عزیز
شاد باشید
مال او نیز...
بیا دیگه نزاریم روزامون جایی برن...
میگه از کنترل ما خارجه...
خوب تاریخیشون کن رفیق .
لابد نمیتونسته...
شاید هم زیادی حساسه...
گل مریم سر راه او پرپر کردم ...
یعنی چی؟؟؟
سر راه کی...؟؟؟!!!
یه بار دیگه هم این سوال رو ازت پرسیدم ... شاید جواب دادی و من متوجه نشدم ... کوریون کجاست؟
قربونت برم کوریون یه شب یهو وبلاگش رو بست...
بدون هیچ خبر و اطلاع قبلی...
هیچ کسم ازش خبری نداره...
اما دوستای نزدیکترش میگن بعد از چند ماه حتما بر میگرده...
شاید خسته شده یهو...
و بعضی از روزها در تقویم من به قدر یک ماه گذشتند بدون اینکه در تاریخ ثبت شوند !
آره...
اون معتقده بعضی از سالها قد یه روزم نبودن و یه سال به سنش افزوده شده...
چرا باید کنترلش کرد؟؟
بقول اون پاسبانه توی داستان کافکا:
ولشش کن... ولشش کن...
باشه بهش میگم ولشش کنه...
زندگی ، برعکس تاریخ، تکرار نمی شود.
بله...خوشبختانه...
wow
منم چند وقت پیش یک چنین حسی داشتم. که اگه روزمرگی ها رو کم کنی از روزهام. باید همه اش رو کم کنی...
اون هم همین دغدغه رو داره....
امشب بزنیم بیرون دیوارای شهرمونو به روز کنیم!
بزنیم بیرون...
منظورم اینه که برای من میشه گفت:
همین طور روزهام میرن تو تاریخ بدون اینکه تاریخی بشن...
واقعا فکر میکنی خوش به حال من؟!
راجع به شخص تو بله...
خوشبحال تو...