چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

تجاوز

هر روز صبح مردک به این امید از خواب بیدار میشد که در تاکسی با پهلویش بازوان زنی را نوازش کند و هر شب با خیال آن زن که شاید اصلا صورتش را هم ندیده بود به خواب میرفت. 

 

نوشته شده توسط من

نظرات 56 + ارسال نظر
ایران دخت یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ق.ظ http://iran2kht.persianblog.ir

چه روزگاری بود اون موقع ها که تاکسی ها دو نفر جلو سوار می کردن...

شاید ۱۰ سال دیگه این پست شما هیچ مفهومی نداشته باشه...

آره پسرا سوار ماشینی میشدن که صندلیه جلوش خالی باشه که بتونن با دوست دخترشون جلو بشینن .

no name یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ق.ظ http://listen2me.blogfa.com

کاش فقط بازو بود
.
.
.

نه ولی واقعا فقط بازوِ دیگه

مهشید یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ق.ظ http://mahshidmohamadi.blogfa.com

یه وقت نمیره از شهوت!

با شهوت زندس

MisspInk یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ق.ظ

متنفرم از این مردا !

یا این مردایی هستن که تو تاکسی اصن نمی فهمن که یه خانوم کنارشون نشسته!اون وقت ما بیچاره ها باید مچاله بشیم تو در!

خوب خانم شما جمع تر بشین

حوریا یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ق.ظ http://www.tazeee.blogfa.com

ذهنی که فقط در همین حد وسعت یافت!

چه کم وسعت است ذهن ها

MisspInk یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ

دوستم تعریف می کرد یه بار که سوار تاکسی شده یکی از این آقا دیوونه ها تو تاکسی کنارش بوده،بعد که دوستم اعتراض کرده تازه راننده تاکسی بهش گفته خانوم ناراحتی پیاده شو !!!

واقعا جای تاسف داره !

خوب راست میگفت دیگه .باید پیاده میشد:دی

فرشته یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ق.ظ http://earthangel.blogfa.com/

مقصر کیست؟
مردی که فرهنگش باعث شده بزرگترین لذتش تجاوزی این گونه باشه؟
یا دخترکی که از ترس چیزی که در فرهنگ لغتش به اون آبرو میگن خشمش رو بروز نمیده؟
هردو قابل ترحمند
هردو

آره من با شما تا حدودی موافقم

عاطفه یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ http://www.ateeat.persianblog.ir

سلام ممنون که به وبلاگم سرزدی

قربون شما

من او را دوست داشتم یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ http://wild-oriental.blogsky.com

خیلی دوست دارم یه بار از یکی از این آقاها بپرسم چرا؟
یعنی واقعا واسم سواله که از تماس چندثانیه ای بازو چه حسی منتقل میشه که این قدر خودش و بقیه رو آزار میده؟
واقعا حسی بهش دست میده؟؟!
نمی دونم!

حتما اون انقدر کمبود داره که همون لمس بازو هم ارضاش میکنه
ارضای روحی و جسمی. ما چه میدانیم...

آغازی دیگر یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://start2.blogsky.com

تو زمستون هم که با این همه لباس, حجم تاکسیا کم شده

باز بهتره با کاپشن خیلی نمیشه بدن و لمس کرد

سایه یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

در زندان امید و خیال زشت خود زندگی می کند . چه دنیای حقیر و کوچکی دارد...

بسیار کوچک
دنیایش خلاصه میشود در تاکسی

هومن یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ب.ظ http://thick-fog.blogfa.com

هنوز هم هستن
تو فکرشون خواب می بینند و می خوابند...

پرده ای از نت های یخ زده یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:13 ب.ظ http://farinnotrino.blogspot.com

به احتمال زیاد این شخص نیاز به یک روانشناس داشته...

دکتر خوب سراغ داری؟؟

یه بابایی... یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ب.ظ

در این زنجیریان هستند مردانی
که مردار زنان را دوست می دارند...

آفرین این خوب بود

ایران دخت یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ب.ظ http://iran2kht.persianblog.ir

این تیکه بادوس دخترشون جلو بشینن رو خوب اومدی .. تجربه شو دارم... : دی
چقد می موندیم تا همچین ماشینی گیرمون بیاد

ای بابا ما سنمون به اون زمانا قد نمیده

وبلاگ نویس یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:46 ب.ظ http://veblagnevis.blogfa.com

چه مرد کثیفی ... چه مرد حقیری

اوهوم

فرشاد یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ب.ظ http://40barg.blogsky.com

به این تجاوز نمیگن
این خودارضایی روحیه
تجاوز یعنی حکومت جور و فسادی
که بر ماست
تجاوز یعنی نوری زادها
یعنی سحر خیزها
جعفر پناهی ها
که در سرمای تنهایی سلول
به گرمای رهایی
من و تو
شب را سحر میکنند

..........................................

فکرت بسیار باز و زبانت بی پروا

فرداد یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:42 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

می دونستی که این پستت یک داستان کوتاه خیلی قشنگه؟
هر چند که سری قبل پرده گوشم رو پاره کردی....ولی خب بیا در گوشت بگم:
ول کن اون مردک بدبخت رو...زنه هم بی تقصیر نیستا....

نه /الان فهمیدم
با اون کار تو بایدم فریاد میزدم
اگه باز دیر بیای به جای فریاد تو گوشت میام میزنم تو گوشت

بیا جلوتر تا بهت بگم: آره بابا حالا من به روش نیاوردم ولی زنه هم خودشو جمع نمیکرد

هومن یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 ب.ظ http://thick-fog.blogfa.com

چی مینویسه؟؟؟؟

دری وری

فرناز یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ب.ظ http://www.charkhrisak.blogfa.com

خاک بر سر آن مرد !

فرناز جان آروم تر

سسک یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:04 ب.ظ

نفرت و دیگر هیچ ...
متنفرم از این شهوت لعنتی

زندگی بدون شهوت هم خیلی گند میشه ها

wrong یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ http://wrong.blogsky.com

بیچاره مرده که انقدر کوچیک شده بود

مرد با این کار کوچک شد

MisspInk یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:41 ب.ظ

نکنه شما هم از اون دسته اییییییی؟

نکن آقا نکن !
چرا جنس شما این قدر به ما ظلم می کنه آخه!

حتما حقتونه که بهتون ظلم میشه

یک جهان سومی یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:03 ب.ظ http://www.gerdane.blogsky.com/

WTF!!!!!

دقیقا...

هرمس یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:35 ب.ظ http://shak-shobhe.blogfa.com

کاش بفهمد چه طعم گسی دارد این حقیقت .؟.

::::::::::::::::::::::::::::::::
زخم های هرمس با ((حق الناسی بر گردن الحق))
بروز شد

طعم گست عالی بود

حذف شده یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ب.ظ http://www.sweetdie.blogfa.com

مطمئنی به خاب میرفت ؟!!!!!!
قبل خاب کاری احیانا دست خودش نمیداد ؟؟؟؟؟؟
مردک بی حیا .....

در خواب با او نبودم
شاید

حسام یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:17 ب.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

یاد یکی از دوستام می افتم که با خاطره دیدن فیلم پورنو یکی دیگه، بعد مدرسه تو حموم جلق می زد.../

یکی از دوستات؟؟؟
شاید تعداد بیشتری از دوستات بودن و تو فقط این و میدونی

سعید یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 ب.ظ http://kooleh.blogsky.com

من اولایی که ازدواج کرده بودم توی دوره عقد یه روز با زنم خواستم بشینم توی تاکسی توی شلوغی در جلو رو وا کردم به خانوم تعارف کردم و اون نشست وسط منم این ور هم زنم کف کرده بود هم راننده تاکسی بعدا که یه کم رفتیم تازه فهمیدم چکار خارق العاده ای کردم. آخه هیچ وقت فکر نمی کردم زنم یه آدم دیگه اس فکر می کردم خودمه مثله خودمه از جنس خودمه! بعدا فهمیدم که باید اول خودم می نشستم بعد زنم...!
یه داستان نوشتم برو ببین!!!

کلی خندیدم و حال کردم بااین خاطره
دقیقا اول خودت بعدا دیگران البته پدر و مادر تنها کسانی هستند که ارزششون از خودم بیشتره

caffè nero یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ب.ظ http://eternal.blogsky.com

آخی بنده خدا !! :)

چی بنده ی خدا؟؟؟ مرتیکه خجالت نمیکشه مردک

رهگذر یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ب.ظ http://setareye-abii.blogsky.com/

تفاوت یعنی همین!!!
مهم نیست به چه فکر می کنیم. مهم بودن است ... همین

بودن یا نبودن مساله این است

سحر یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ب.ظ http://www.fly8.blogfa.com

هی روزگار!
چقدر دیگه باید واسه خودمون متاسف باشیم؟

ی سوال فنی:اینو ک خوندم یاد ی چیزای دیگه ای افتادم ک جاش نیست بگم حالا فقط... این آخر زمان ک میگن نزدیکه نه؟؟
کم کم دارم شک میکنم ک نکنه آخر زمان شده؟
چیزهایی میبینم و میشنوم این روزا ک کمرم با هر کدومشون ی بار میشکنه!

ای بابا بگو بابا راحت باش
بد باشه تائید نمیشه
آخر زمون که میگن امروزه

گل گیسوان بانوی واژگون دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ق.ظ http://ataxia.blogfa.com

دمش گرم که هر روز صبح امید داشته.

تو هم میتونی داشته باشی
شاید اون زن هم با همین امید بیرون میومد

امیر علماء دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ق.ظ http://www.vlife.ir/

و چه چندش آور!

امیر آقا حتما پست گذاشتی که به خودتون زحمت کامنت گذاشتن و دادی!!!!
دلم میخواد چهرتو وقتی چندشت میشه ببینم .

زیژخک دیوانه دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ق.ظ http://zijkhak.blogfa.com

و چه بسیارند اینان

بسسیار
و خوشحالم که اینجا میبینمت

عمو پوریا دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 ق.ظ http://www.UncleP.blogsky.com

تجاوز به کی(چی) ؟
به خانم کناری ؟
یا به ذهن و فکر فرد ؟‌
به نظرم تجاوز به هردو
توسط شخص سوم !

بیشتر شبیه تجاوز با ذهنه

عمو پوریا دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ق.ظ http://www.UncleP.blogsky.com

بیشتر نه مطمئنن( می دونم ) تجاوز به ذهن !!

پس تجاوز ذهن به ذهن

امنه دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ق.ظ http://www.khyalekham.blogfa.com

در مورد این موضوع:
باری من و تو بیگناهیم
او نیز تقصیری ندارد
پس بیگمان این کار
کار چهارم شخص مجهول است...
(در این مورد دلیل این کار نه خود کار)

اوهوم
بسیار خوب و درست گفتی
راستی خوش اومدی

pastel دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ http://hb-20.blogfa.com

راستشو بخواین بیشترم به فرهنگمون نیستش به ذاته خارج از کشور ما هم این جور چیزا وجود داره!

بابا خارجی
اوهوم .من هم نگفتم از بی فرهگیه

یاسین دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:05 ب.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

چه خوب گفتی " مــــردک"
حیف از واژه " مرد" برای این ها!!

مرد نبوده اون
اون خیلی کوچیک بوده.اون مردک بوده

▼بی صدا▼ دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ http://mosallase-b-zel.blogfa.com/

اه اه! مرتیکه چندش!

پرند از این مرتیکه های چندش اطرافمان

absolution دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:32 ب.ظ http://www.absolution.blogsky.com

اوخ اوخ...
چی گفتی ( من ) عزیزم... چی گفتی!!
جمله ات را با وجودم حس کردم!!
خیلی بد است...

آقا شرمنده کردی . وظیفه ما بود بیام خدمتتون واسه کامنت گذاری.

این چیزا تو جامعه ی ما زیاد دیده میشه

سحر دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ب.ظ

از جمله تجاوز پدر ب دخترش!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حامله شدنش از جناب آقای مثلا محترم و تحصیل کرده!
تجاوز ب یک سری دخترای معصوم توسط ی عده عوضی ک فقط اسم مرد و یدک میکشن...
ختنه زنان!
و خیلی چیز های دیگه
خیلی...

پر شدند گوشهایمان از این اخبار

پ.نون دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:36 ب.ظ http://babune.blogsky.com

این تجاوز نیست. مردک معشوق مخلوق خودش را داشت با مختصری کمک از وجود یک زن. شاید اگر به راحتی آن زن را ببیند نشناسد که نمی‌شناسد و نپسندد. او مخلوق خود را دارد در حجله ذهن خودش.

ولی من این عاشق و معشوق رو دوست ندارم

لیلی دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ب.ظ http://lifebeautyandsorrow.wordpress.com

دوست عزیز ممکنه اسم آهنگی که داره روی بلاگت پخش میشه بهم بگی تا دانلود کنم ...دیوونه شدم

برات میفرستمش

مهرنوش دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ http://kochneshin.blogsky.com

نمی دونم چه زمانی از این همه فقر آگاهی رها می شیم... خیلی دردناکه خیلی
...در ضمن همیشه یک سورپرایز برای مخاطبت داری.
بهترینها از ان تو...

الان شما از چی سورپرایز شدی مهرنوش جون.
اینها رهایی بخش نیستند

paeiz دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.pelk-e-nime-baz.blogfa.com

خیلی ملموس و آزاردهنده بود...

قصدم آزار شما نبود

فرخ سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ق.ظ http://chakhan-2.blogsky.com

بیچاره عقده ای بوده لابد... و حتما پول و پله ای هم در بساط نداشته تا خودشو سبک کنه ... شاید هم شبها تا دیروقت فیلمهای مستهجن میدیده
باید آدرس میگرفتی ازش تا برم ته توی کارش رو در بیارم.

نه فرخ جان میترسم رو شما هم تاثیر بذاره

پری سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ق.ظ http://www.babaee.persianblog.ir

سلام رفیق
ارادت

سلام
سپاس

نیکو سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ

باز خوبه که اون به یه امیدی زنده است من چی ؟

ای بابا یه روز به جای ماشین شخصیتون شما با تاکسی برو بعد هی خودت و بمال به بقل دستیت اونوقت از فرداش امید پیدا میکنی

علیرضا (‌ دلقک ) سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 ب.ظ http://www.clllown.blogfa.com

دنده عقب یادت نرود.../

نه فقط دنده جلو...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد