لایه های پوستم از درون باز میشود،بی مهابا فریاد میزنم و با فشار فریادهایم تمام عقده هایم مثل کرم از تناسلی ترین آلت بدنم بیرون میریزد، تمام کرمها شکمهایشان بر آمده...باردارند انگار... شکمهایشان را میشکافم از وسط و تمام تخمها را با ولع میبلعم. آه... هر چه نگاه میکنم تمامم شده سیاه چاله...سیاه چاله هایم خود نمایی میکنند....انحناهای روحم زاویه دار شده، شکسته.تمام روحم بین خطوط زاویه دار محبوس شده است....تمام شکست هایم را ساز کوبه ای کردم.باید با روحم بنوازم، با صدای بلند مینوازم...ساز کوبه ای را میشکنم.تمام احساساتم قطع نخاع شده است.میسوزانم خود را...بدون اینکه خاکسترم را در باد رها کنم.حتی از خاکسترهایم هم کرم های عقده باردار خواهند شد!
صدای لالایی مادر نمی آید....
نوشته شده توسط تو
روحم هذلولی شده برای خودش
سلام
هندسه درد...
چقدر ذهنت شلوغ " تو " ...
این پوسته رو بشکاف و از درون ش خودت رو پیدا کن !
کرمی نیست . این افکار توئه از نظر من ./
افکار کرمی...
هنوز زنده ماندی؟
اوهوم...
کمککککککککککک!!!!!!!!!!!!!
فریاد رسی نیست...
آیکون دست زدن و رقص و خوشحالی که یه پست بلند به این خوبی زدین
باز هم: خیلی عالی بود
مرسی که ما رو میخونی...
کمی بیشتر به خاکستر سوخته این " خود " نگاه کن شاید درون این کرمهای عقده باردار ققنوسی ققنوسی سر براورد.
کلاغ شاید اما ققنوسی نیست...
چه قدر سخت بوود ...
مهم نیست...میوه های ملین بخور...یا کمی روغن زیتون...
خانوم اجازه، ما عاشق شوما شدیم
مرسی اختر...
ازسر دسته سیم رو بگیر و کوک کن.../
تا برسی به ته عدم در سینوسی ترین عمود عالم.../
من در کسینوس عالم گیرم...
بابا به اون کرمای بیچاره چیکار داشتی...بیچاره ها حالا بگن باباب بچه شون کیه؟بگن یه آدمیزاد؟!!!!باباشون میکشدشون...آخه اوناهم دید خوبی رو آدما ندارن...ولی تو باکیت نباشه اگه دادشون اومدن سراغت خودم ردشون میکنم...رفاقت برای این روزاست...
مادرا دیگه لالایی بلد نیستن که بخونن
اگر هم بلد بود نخوند...
مرسی از همراهیت فرداد عزیز...
و صدای لالایی مادر خیلی وقت است نمی آید...
وقتی روحم حتی با من غریبی می کند...
از اول هم نمیومد صداش..اصلا صدایی نبود...
ای بابا چرا اینجوری نوشتی
دلم غم گرفت
غمت مباد ستایش...
در باب نوشته ات سخنی ندارم.
غرض عرض سلام بود و گفتن اینکه عاشق موسیقی وبلاگتم. روزهای زیادی روا با این آهنگ گریه کردم!
الانم گریه کن...
خودت رو خالی کن...
مرسی که هستی...
مرز مرگ و زندگی، وجود و عدم
مرگ...عدم...
این پوسته رو بشکاف تا خود واقعیت را بیابی و بدونی برای چی زندگی میکنی و هدفت چیه
شکافتم...دیدی که چی شد...
چندشم شد آخه / از کرمها متنفرم / دس خودم نیست
خستت منتظر
بیخیال...خسته نباشی منتظر...
چه کردی با خودت ؟ موندی تا بگندی و کرم بذاری ؟
حالا بی مهابا خودتو بسوزون شاید خاکسترت روی دستای باد کمی آرامش گرفت ...
چه کردند با من...؟حوصله باد رو ندارم الناز...
وقتی مادری نیست لالایی هم نیست ،
مادری هست و لالایی نیست...
حوصلـــْــتو ندارم هیچ !
میفهمم...
می خواهی چه بگویم . . . وقتی شکمم را شکافتی و تمامه درونم را بلعیدی . . .؟
مرسی که این پست رو فهمیدی علیرضا...
سلام خوبید شماها؟؟؟
علیک...مرسی...لابد خوبیم...
شکی نیست...
دیوانه ایم!!
مانده هرچه در عالم عقلانی برایمان به مانند عقده هایی!!
هرچه گفتی تنها برای ما شاید هیشگی ست...
برای آنها شاید عجیب...
هرچه کنی!!
هرچه بخوابی...
صدای لالایی مادر نخواهد آمد!!
عادت...
به بی صدایی مادر عادت کردیم...خسیس است مادر انگار برای خرج صدایش...
چه خوب احساست را نوشتی
چه سخت نوشتم...
خب یکم کلاسیکو چاشنی کارت کن
من فقط لت و پار میکنم...
کلاسیکو رو میزارم در کوزه آبش رو بخورن جماعت...
من آویزانم
از تنها ریسمان هزار گره خورده ام
و چیزی دارد آرام آرام
در لایه های ذهنم نفوذ میکند
ومانند
موریانه ای
ذرات هستی ام را می کاهد!
آخه لامصب نمیکاهه...
کامنت خوبی بود مرسی...
من ایندفعه هیچی متوجه منظورت نشدم
بیخیال...خودت چطوری...؟
به قول خودت خوشمان امد!
خوبه که خوشت اومده...
چه روحیاتی داری تو!
چه دیر فهمیدی این چه را...
انگار مثل کافکا مسخ شدهای رفیق...
حالاست که به درون همه چیز بروی و با همه چیز یکی شوی... مثل هدایت.
من مثل ندارم احمد...مثل خودم هستم همیشه...
حس به گا رفتن ادم تقویت میشه!
به گا رفتیم قبلا...مگر اینکه بخوایم به گا گا بریم...
نیمه های زیرینی که از من میبینی همه پوشالی اند ! نگاه کن همه از درد خاکستر شده اند . دیگر چیزی از تخم معنی ندارد ! فقط نوای ناکوک می اید
تخم همیشه پر مغز هست برای من...پر معنا...
صدای لالایی مادر سالهاست نمی آید
صدای لالایی مادر هرگز نیامده...
تمام احساست قطع نخاع نشده اگه شده بود به این خوبی از احوالت آگاه نبودی
با حسم نوشتم...با احساسم کاری نداشتم...
یکمی قسمت کرمش یه جورایی بود
بقیش عالی بود
البته کرم زیاد داشت...بابت بقیش ممنون... :)
از حرف های من ات زیاد خوشم نمیاد اما تو ات خوب میگه...این کاراشو من قبلا مینوشتم همینطوری...نوشتنش دردی داره اما با لذت .خالی میکنه .......میخونمت چندوقتیه
یا هر دو یا هیچ کس... :)
مرسی که میخونی ما رو با لذت...
همینجوری ادامه بده به خوندنت...
هجوم بی خبری و دلتنگی که روی سر هوار میشه تمام کرمها شادمانی خواهند کرد .
در کجای شما این کرمها شادمانی خواهند کرد...؟؟
این پست ها چیه واقعا؟؟!
با جفتتونم ها!
من منتظرم یه پستی از قرار جمعه تون ببینم. بگین چه خبر بود و چی شد و از این حرفها. این کرمها و تخمها و اینا چیه؟
اون یکی هم که میخواد از خودش بذاره بره. واقعا چه وضعیه؟
تو خودت رو ناراحت نکن...
اگه میومدی میفهمیدی چه خبره... :)
فریـــــــــــــــــــاد
اما آهسته...
سیاه سیاه بود
مثل این روزهای من!
.
.
.
سیاه بود...سیاه سیاه سیاه...
مسخ شده ای انگار ...
یا شاید این روزها رنگ و بوی کافکا داری...
و سلام
کافکا نچ...
علیک...
و من زسیت شناس هستم
پس بیا...
آقا شده شوما یه چی رو بفهمی و از فهمیدن اون چیز لذت ببری / اونم چن روز
یعنی چی...؟
محیطی پر از سیاه چاله های محاط بر سیاه چاله ای محیط شده...
درگیری عظیم با سیاه چاله ها...
چه روحی ۳بعدی داری تو!
امان از روحی که مرده باشد ٫ مثل من(سیگاری)!
وقتی می گویی احساست قطع نخاع شده.... یعنی هنوز نشده ٫ یعنی هنوز حس می کنی ٫ که احساسی هست! باور کن.
قدر بدون رفیق! قدر بدون...
قدر چی رو...؟؟؟
نابسامان می زند اوضاع...چند روز پیش شنیدم بعضی شته ها هم حامله به دنیا می آیند....تعجب ندارد...همه این روز ها می زایند زیر زندگی
این حاملگی شته ها جور خاصیه...
سلام تشبیهاتت فوق العاده بود . . . اما مشمئزکننده نوشتی!!
کرم و دریدن شکم کرمها و ... تو رو خدا هوای ما رو بیشتر داشته باش!!
چشم...
خب اگه معنی نداشت که ادم چی جوری میتونه بگه به تخمم! در اون حالت کههیچ امیدی نیست البته خب نه برای شما میشه گفت بیمعنیه !
مطمئنی...؟؟؟
خوبه منم یه چند تا کرم تو روحم افتاده که دارن روحمو میخورن!...
محمد حسین امینیان امین باش برای کرمهایی که توی روحتن...
این یعنی چی...
اصلا منظور این شکلکا رو نمیفهمم...
بوی نا میاید...
بوی نا هم می آید...