چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

نا امنی

به قدری تشنه امنیت هستم که وقتی پدر آن دیگری بهش زنگ میزنه من با شنیدن صداش احساس امنیت میکنم...

پدر چرا هرگز به من امنیت ندادی که امروز به دنبال امنیت در صدای پدر آن دیگری باشم...؟؟؟

چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...؟

آها...گویا سختت بوده...

پدر به تلافی تمام امنیت های نداده ات هرگز دستت را نخواهم بوسید....!


پی نوشت:پدر... تمامم زیر بار زندگی خم شد بس که تنهایم گذاشتی...



نوشته شده توسط تو


نظرات 45 + ارسال نظر
فرداد جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ق.ظ

غریبه غم مخور منم غریبم...
بگیر بخواب...دیر وقته.حرفها رو بذار برای وقتی که آفتاب در اومد...البته اگه در بیاد.آفتابو میگم.
تنهایی هم سرنوشت خیلی هاست...منم تنهایی زیاد کشیدم.هنوزم میکشم...سخته ولی خب....بگذریم.

تنهایی سرنوشت نیست...

فروغ جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ق.ظ http://lako.blogfa.com

گاهی از نقش و مفهوم صفتهایی که بهومون یاد دادن بدم میاد یکیش همین پدر، چون آنطور که برامون تعریف شدن نیستن.

MisspInk جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ق.ظ

:|

فاطمه جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ب.ظ http://www. theater-caterpillar.blogfa.com

M O K A جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ب.ظ

همه شون عالین ..

میدونم...ممنون...

. جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ب.ظ http://nog.blogsky.com

سلام
دوست عزیز خوبی؟؟
وبلاگت فوق العاده زیباست نوشته هات هم زیبایی آن را بیشتر کرده است!!!
امیدوارم در زندگیت به اون امنیتی که میخواهی برسی
موفق باشی.

خیلییییییییییییییی خوبم....

من خودم نیستم... جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ

چت شده تو؟

چت کردم انگار...

یاسین جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ب.ظ

کاش حرفات طوری بود که آرومم می کرد حداقل...
نه که همین آرامش کوچیک رو هم ازم بگیره!!!
برای تو بیشتر از اینکه پدر خوبی باشی این مهم بود که من پسر خوبی باشم!

کلا رسالت من نا آروم کردن آدماست...

پیامستان جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ب.ظ http://payamestan.com

و تو که نشنیدن را دلیل سکوت من می دانی بدان که روزی تو هم خواهی شنید
اما چه سود ؟ اما چه دیر ...

ستاره جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:55 ب.ظ

دور حافظ رو خط بکش اون به من تعهد اخلاقی احساسی داره

من فعلا با خیام دارم حال میکنم و دور حافظ رو خط کشیدم...
هه هه هه...
این دوست دختر جوادا همیشه من رو به خنده میندازن...
بابا جون من حوصله خودمم ندارم واقعا شما ها چی میگین...؟

هانیه جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ب.ظ http://gamaj.blogsky.com

کلا دردم گرفت!

دردت به خاطر خودته...

فاطمه جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ

درسته ازتون میترسم ولی کم نمیارم.
راستی در ضایع کردن استادین

کم نیار و با ما همراه باش... :)

بهار جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ب.ظ http://zendanebihesar.blogsky.com

پدر هم یک مرده تو جان. نه؟؟؟؟؟احترام با ایمان و باور فرق داره.

استثنائا نه....

حسام جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:59 ب.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

دلم بابایی پرستویی رو می خواد.../

چه دل شلی داری حسام...هر دیقه یه چی میخواد...

منتظر جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام دیدم حالت بده گفتم بیام عیادت
راسی دس خالی اومدم
موردی که نداره؟
اگه داره برم یه چی بخرم ...
برم ؟؟

مورد داره...واسم ساندویچ فلافل بخر...

no name جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:55 ب.ظ http://listen2me.blogfa.com

نمیتونم چیزی بگم
.
.
.

مرجان جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:26 ب.ظ http://www.radepayekhis.mihanblog.com

تو جان این ستارهه چه باحال بود منم خندم گرفت!
می دونی چیه یه وقتایی تو زندگیم جای یه چیزایی خالیه که دیگران تا ابد احساسش نمی کنن! مث همین حس تو!

آنشرلی جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:02 ب.ظ http://cupid89.blogfa.com/

پدر؟؟
پدر داریم تا پدر

منظورت همون بابای خودمون بود؟

منظور باباست...
این کلمه رو که تکرار میکنم میره رو مخم...

49 جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:33 ب.ظ http://outoforder.blogfa.com

چه بد !

نه بابا...بدتر از اینم هست...

مهشید جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 ب.ظ http://mahshidmohamadi.blogfa.com

سکوت به خاطر عقده هایی که گاهی وقتا خفم می کنن...

حافظ جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:03 ب.ظ

من واقعآ معذرت می خوام اما اون دوس دختر من نیست و فقط یه مزاحمه
برای باقی کسایی که به بلاگ من میومدن هم کامنت های مشابه گذاشته
متاسفانه کاری از دستم بر نمیاد
و نمی دونم باید چی کار کنم
باز هم معذرت می خوام

من میخونمت حافظ و از خواندن پستات گاهی لذت میبرم...بقیه اتفاق ها هم تا جایی که به من کاری نداشته باشه ربطی بهم نداره...
البته عذر خواهیت رو هم میپذیرم...

مهرنوش جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ب.ظ http://kochneshin.blogsky.com

نا امنی!!! چه واژه آشنا و قابل لمسی یست. بسکه تجربه اش را دارم

zeinab جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ب.ظ http://makhfigah90.blogfa.com

پدر آن دیگری!!

اوهوم...

7ah!d شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ق.ظ http://karenina.blogfa.com

هرگز دستت را نخواهم بوسید...

قبلنا خیلی به این کار فکر کردم...به هیچ نتیجه ای هم نرسیدم

حالا تو چی میگی این وسط خودت رو لوس میکنی... :)))

سوفی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ق.ظ http://www.sophie-89.blogsky.com

سلام
تو را هرگز نخواهم بوسید گر چه تو را هرگز ندیده ام.

منم که میبینمش هرگز نخواهم بوسیدش...

سیب شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:23 ق.ظ http://sibeleila.persianblog.ir

تمامش حسرت است برای من وقتی که
تمام قد پدر در کنار دخترش می ایستد
حتی همان تمام قد ایستادن های یک پدر که سینه اش صاف و سرش راست در کنار دخترش کافی است
تا به سختی چشمانم را باز نگاه دارم
تا پاهایم را سخت تر بر زمین نگاه دارم
تا سعی کنم که زانوان راست بمانند
که هجوم آنهمه سال تنهایی و فشار را بر دوشم به همان شانه ها بسپارم و
جلوی ورودشان به قلبم را بگیرم
چرا پدر شدن را اینهمه نادیده گرفت؟ نمی دانم . . .

خودشون هم نمیدونن...

منتظر شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ق.ظ

آخه مریض که فلافل نمی خوره !!
ولی با این حال بیا اینم فلافل
اومدم نبودی گذاشتم اینجا رفتم
برش دار

نه بابا...اینجوری قبول نیست...اگه مردی بیا واقعا مهمونم کن...با خیارشور زیاد دوست دارم...

ایران دخت شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:56 ق.ظ http://iran2kht.persianblog.ir

چه حس آشنایی .. من وقتی ۱۰ سال پیش رفتم دنشگاه توی خوابگاه همچین حسی داشتم...

من همیشه و همچنان این حس رو دارم...

نگار شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ق.ظ http://omidbeazadi.blogfa.com/

http://omidbeazadi.blogfa.com/post-47.aspx
این کاریه که بابام با من کرد!امیدوارم بفهمی....

سکوت میکنم...

خاتون شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ب.ظ http://ghadamhayelarzan.blogfa.com

با وجودیکه پدرم بزرگترین تکیه گاه زندگیمه منم تا به حال دستاش رو نبوسیدم

منتظر شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 ب.ظ

فلافل خریدن که مرد بودن نمی خواد زنشم از پسش بر می آد
بدون شوخی مهمونت می کنم اگه پایه باشی

چیکار کنم فلافلو پست سفارشی بفرستم شهرتون
یا میای شهرمون مهمونت کنم
چیز دیگه هم خواستی تعارف نکن

تو بیا اینجا...میبرمت یه جا فلافل فروشی که سلف سرویسه...خیلی باحاله...
دیگه این بحث رو ادامه نده منتظر خسته شدم...

احمد شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:16 ب.ظ http://liberty01.blogsky.com

پدر...

منتظر شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ

خاطرت واسمون عزیزه / نمی دم

محمد مزده شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:06 ب.ظ http://foulex.blogsky.com

بعضی از پدر ها امنیت نمی دهند و بعضی از مادر ها محبت
شاید دلیلش این است که از پدر و مادرشان نگرفته اند !
...
این روز ها همدیگر را خوب قصاص می کنیم

اره...شاید دفعه بعد تو رو هم قصاص کردم پسرک... بپا...

پیمان یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ق.ظ http://payan-rah.blogfa.com

آه فیلم های هندی اشک بار!

آره...تو هم یه ساری بپوش واسمون هندی برقص...

روهان یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ق.ظ http://farawaynear.persianblog.ir/

همه که مثل هم نیستن ! شاید امنیتی نداشته که بده ! شاید نیازمند امنیت بوده ! دستش و ببوس به خاطر نداشته ها و نداده هاش .

اگر لازم بود میبوسیدم...
حتما این طوری میپسندم که رفتار کنم...

هومن یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ب.ظ http://thick-fog.blogfa.com

تو چقدر پست دادی..........

دقیقا چقدر...؟

pink(ساحل) یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ب.ظ http://www

آره بعضیا انگار اصلا پدر نیستن احساس مسئولیت ندارن

سسک یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:44 ب.ظ http://rooospiyebakere.blogfa.com/

:((

با این پست هات حالمو خراب کردی
اما میدونم حالم به خرابی حال تو نیست

+ لعنت به پدری که ... پدر بودنش به اندازه ی یک اسپرم هم ارزش نداشت
++ گ و ه بگیرن به اون اسپرمی که از تو به من رسید ... لعنتی! :((((((

+++ببخشید بی ادبانه ست ... اگه دوست نداشتی تایید نکن ... یه کم قاطی کردم
ببخش :|

بی ادبیا رو دوست تر میدارم...

دیوانه یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:58 ب.ظ http://divanekhane.blogsky.com

پدر تمام پدریت را اعدام می کنم فقط به جرم بودن خودم

اعدام باید گردد...اعدام باید گردد...(لطفا به حالت شعار دادن بخون...)

sasan یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:03 ب.ظ http://behesht.persianblog.ir

امنیت ؛ آی گفتی...

DUMMY پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ق.ظ http://www.oxo.blogsky.com

انگار روی پسرها بیشتر میشه حساب باز کرد تا روی پدر ها..
نه؟

الان نمیتونم نظر قطعی بدم...هنوز تجربم کامل نشده... :)

mani پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:27 ب.ظ http://samak.blogsky.com

نداشتن امنیت یکی از بدترین_ دردهاست(البته به نظر من)
حالا چه تو خونواده یا کار یا...

( فکر کردم پسریمادربزرگ)
حالا چرا66 زدی؟
منم قبلن99 زده بودم

هنوز نیومده پسر خاله شدیا...
صبر کن یه چایی بخوریم بعد سر شوخی رو باز کن...

ایفاد شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ http://efad.blogsky.com

عجیب درد منو گفتی

پری سا دوشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ب.ظ http://crayon.blogsky.com

....
پدر ! اشتباه کرد ..از تولدم...تا امروز که ۱۹ ۲۰ ساله ام..
پدرش اشتباه کرد...از تولدش که فرداست !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد