چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

ز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتم

وقتی اشعار مولانا و شمس تبریزی رو میخونم دیوانه میشم.مخصوصا وقتی یهو یه چیزی از توی اشعارشون میفهمم  کیف میکنم...حقیقتا هیچ حس دیگه ای نیست, فقط کیف میکنم...

این دو نفر عجوبه هایی بودن...



نوشته شده توسط تو

نظرات 3 + ارسال نظر
فرخ شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ق.ظ http://chakhan-2.blogsky.com

کسی که از خوندن اشعار مولانا کیف کنه ُ عارف و صاحبدله !
غافلگیر شدم ... چون فکر نمی کردم ؛تو؛ عارف و اهل نظر باشه

من عارف نیستم فقط از اشعارشون لذت بی نهایتی میبرم...

یکشنبه ی کاغذی شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 ق.ظ

پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من

...

هومن شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:26 ق.ظ http://thick-fog.blogsky.com

واسه من سخت شده این جور چیزای قدیمی رو بخونم. احساس میکنم زیاد روش کلید میکنن و چرت و پرت ازش میکشن بیرون:-D‏
اگه رو شعرهای خودت به عنوان یک غریبه کلید چیزای بیشتری پیدا میکنی.

چند صد سال دیگه تو میشی شیخ تو. البته اگه پول داشته باشی.
واسه خودم همش فکر میکنم اگه بمیرم معروف میشم...

من الان شیخ تو هستم هومن... :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد