بچه که بودم پدر بزرگم مرا به مهد کودک می برد و من همه چیز را به گه می کشیدم.چند روز بعد دیگر مرا راه ندادند و من که دیگر تنها شده بودم در خلوت خویش با تخم هایم بازی می کردم. گذشت و بزرگتر شدم وجهانم جهانی دیگر.کم کم حس شاشیدن به دنیا را هم تجربه کردم و دیگر چیزی برایم اهمیتی نداشت حتی تخم هایم. روزها گذشت و یکروز که غرق رویا بودم ناگهان چیزی شبیه بغض درونم ترکید و خفه شدم. کسی درون من ریده بود...کسی شبیه کودکیم...
کاش پدر و مادرش می دانستند کاندوم یعنی چه!!
هوممم...
آره خب ... این جملت مصداق هر چیزیست که تو این دنیاهه
این جملم یه مصداق داره اونم اینکه همه چی ریدمونه...
حیف.که.همیشه.ازین.بدترم.میشه.
بله میشه...
بچه که بودم پدر بزرگم مرا به مهد کودک می برد و من همه چیز را به گه می کشیدم.چند روز بعد دیگر مرا راه ندادند و من که دیگر تنها شده بودم در خلوت خویش با تخم هایم بازی می کردم.
گذشت و بزرگتر شدم وجهانم جهانی دیگر.کم کم حس شاشیدن به دنیا را هم تجربه کردم و دیگر چیزی برایم اهمیتی نداشت حتی تخم هایم.
روزها گذشت و یکروز که غرق رویا بودم ناگهان چیزی شبیه بغض درونم ترکید
و خفه شدم.
کسی درون من ریده بود...کسی شبیه کودکیم...
...
چی بگم والا ، ترجیح میدم تا وقت هست ، برم نوازشش کنم ;)
تصدقت ..
نوازش کن...
نوارش نمی خواد آزادی می خواد
شاید...
بابا این کودک درون مام که همش دهنش بازه آخه!
ای بابا رو مخ آدمه...
پس واسه همینه که الان زندگیمون گهیه:)
دقیقا...
ترکوندی که با این پستت! لایک...........
...
خیلی جالب بود برام
چیش جالب بود...؟
حالا
باشه...
اینو خوب اومدی تو !
مگه من بدم میام...؟
آخه این چه وب لاگیه همش از ریدن و گه و تخم و شلشو این حرفاس .....
چقد بی ادبین
یکم عفت کلام...................
به تو ربطی نداره احمق...