چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

نمیتونم بخوابم وقتی حس میکنم زمین داره انرژی منفی میده

انگار زمین داره زیر چکمه های کسی له میشه...صدای نالش رو میشنوم...

من به شدت به زمین وصلم...


نوشته شده توسط تو


نظرات 13 + ارسال نظر
مثل هیچکس شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:44 ق.ظ http://paaeez.blogsky.com

فقط یه چیزی رو متوجه نشدم، اینی که به زمین وصله اون منِ (اون یکیتونه) یا این من یعنی تو؟

راستی گرچه خودمون نیستیم اما حواسمون که هست اصلن این "من" کجاست؟

منظورم خودم بودم...
من تا گردن توی شادی فرو رفته به ندرت میاد اینجا...

یه رازه شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:54 ق.ظ

آره می دونم . . .
خودتو ول کن یا رو ماه می افتی یا خورشید

راستی چکمه هاش چه رنگین ؟؟؟

نه نمیدونی...

فرداد شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:08 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

مثل من باش نخواب..
راستی این حس انرژی منفی چند روزیه که داغونم کرده...یعنی حس مشترکه من و توست یا اپیدمیه؟
از من چه خبر...؟
خیلی بی وفا شده...

آره منفیه...
من غرق شادیه...بیخیال...

یه رازه شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ق.ظ

می دونم ..... بحث نکن

من مثل تو حراف نیستم...بی جهتم بحث نمیکنم...

فرخ شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ق.ظ http://chakhan-2.blogsky.com

وزن بعضی از ما زیاد شده . . . . نمیتونیم پرواز کنیم و حتی برای دقایقی کوتاه خودمون رو از زمین بکنیم .

منظورم از وصل بودن به زمین یه چیز دیگه ای بود...

خاتون شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:24 ب.ظ http://ghadamhayelarzan.blogfa.com

بی خیال زمین... آسمونی باش

...

مسموم شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ب.ظ http://maslakh.blogsky.com

من به شدت زیر چکمه های کسی له می شوم

...

یه رازه شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ب.ظ

باشه من حراف .. تو این طوری تصور کن ..
اگه وقت گذاشتن و حرف زدن با اونایی که دوسشون داری حرافیه . . .
پس خوبه ... اقلش واسه من ...
برای خودم خوشحالم که به خیلی چیزا احترام ذارم حتی به آدمای اطرافم
تو چه می دونی دنیا چن منه ؟ هیچکی نمی دونه
همه ی این حرفها رو با خودم بودم به خودت نگیر ..

...

فروز شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ب.ظ http://kashiekeder.blogsky.com

یه طورای یاد نوشته های جنگ جهانی دوم افتادم ،شاید واسه چکمه ها..

تا حالا انرژی منفی زمین رو خوشبختانه احساس نکردم،حس خیلی سنگینی باید باشه.

اوهوم سنگینه...

شب پره یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ق.ظ

از بطن مادرم که بیرون پریدم چشمم به نور افتاد و بدبین شدم:بدبین به همه چیز؛به خودم ؛به زمین وخیلی طول نکشید که بفهمم ملکوت من همش روی زمینه...

...

یاسین یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ق.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

چسبیده ام به زمین انگار !
آنقدر که اگر فنایی درکار باشد
برای من جدایی در کار نیست!

من به زمین نچسبیدم من باهاش ارتباط دارم...

زهرا یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 ق.ظ

فکر کنم زمین تو رو داره می بلعد
چیزی نمونده داره به سرت می رسه
به هر حال یکی کمتر از خودش بهتر
از لحاظ عمق

زمین من رو بلعیده...سالهاست... و من نمیدانستم...

آغازی دیگر یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ق.ظ http://start2.blogsky.com

از دست ما آدمها کلافه شده.فکرشو بکن بار این همه بدی را رو دوشش گذاشته و صداشم در نمیاد

صداش در اومده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد