چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

سیرک همیشه برام وحشتناک بوده

وقتی وارد یه جمعی میشم و انگار رفتم سیرک و احساس میکنم همه دارن روی من بند بازی میکنن...حتی خنده هاشون هم روانیم میکنه و دوست دارم به همشون آروم بگم خفه شید...

من از سیرک متنفرم...


نوشته شده توسط تو

نظرات 16 + ارسال نظر
فرداد دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:05 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

بابا زیادی خودتو جدی گرفتی...
هیچ چیزی جدی نیست...الا آدمیت.

باشه تو خودت رو بزن به کوچه علی چپ شوخی ببینم چی میشه...

بهار دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ق.ظ http://zendanebihesar.blogsky.com

وقتی کسی آروم میگه خفه شید حس میکنم بیشتر اذیت شده

اوهوم...

مغز کرم خورده دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ http://www.gonewithureyes.blogfa.com

بخوای نخوای هممون بند بازیم، و در عین حال بند سیرک برای بقیه.
دایم بند بازی میکنیم و رومون بند بازی میکنن!!
حالا هرچی میخای آروم بگو خفه شید!

میشه توی جمعشون نرفت...

کالیف دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ق.ظ http://kaalif.blogfa.com/

شرط بندی روی دلقک موقرمز ..

اَه...

مغز کرم خورده دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ http://www.gonewithureyes.blogfa.com

شرمندم بگم خودمونم رو خودمون بند بازی میکنیم!!
البته با عرض معذرت!

معذرتت رو میپذیرم...

فرشاد دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:05 ب.ظ

so what?

nothing for you...

شب پره دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:21 ب.ظ

صبح که از خواب بیدار میشم؛آسمون روی صورتم موج میزنه وستاره ها روی پیشونیم شنا می کنند.تصمیم می گیرم برم بیرونو و قدمی بزنم.همین که میرم توی جنگل(بعضی ها بهش می گن شهر)یک سری گوسفند(بعضی ها بهش می گن آدم)رو می بینم و از همون لحظه نحوست وجودشون به درونم نفوذ می کنه.و اون وقت دلم می خواد خودم رو استفراغ کنم و بپاچم رو در ودیوار هستی...و حالا دستانم سرشار از انزجاریست که ازگوسفندها وجنگلشون و هر اون چه که از اونا باقیه به دل گرفت...یه انزجار چسبناک...

چسبناک مثل چسبندگی های روح ما...؟

یادداشت های یک بیگانه دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ب.ظ http://hepta.blogsky.com

زیاد ناراحت نشو از اینجور آدما / به فکر خودت باش

باشه...

آغازی دیگر دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:54 ب.ظ http://start2.blogsky.com

یه کاری کن از نگاهت بفهمند و خفه بشند

بلدم...

یاسین دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:39 ب.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

کاش فریاد بزنی ...

نمیتونم...

مسموم سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ق.ظ http://maslakh.blogsky.com

ولی وقتی حتی نفست به زور در میاد نمیشه حتی آهسته گفت خفه شید
گاهی مجبوری بزاری لذت ببرند از روانی کردنت

اونا نمیدونن دارن روانی میکنن...

SR سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ق.ظ http://crisis.blogsky.com

من دلم می خواد فریاد بزنم و بگم خفه شید !!!

فریاد نیمیتونم...

ب ه س سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ب.ظ http://boqz40.blogfa.com/

من یه راهه عالی بلدم : ترک محل

شما فک نمیکنی خسته شدی انقد فک کردی و به این راه رسیدی...؟

احمد چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:42 ب.ظ http://elbowroom.blogsky.com

این یعنی از جمع متنفری؟
انگار پیچیده‌ای به درون... به جاهای خوبی میرسی.

...

مهرنوش چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:58 ب.ظ http://kochneshin.blogsky.com/

(هوا چرک شده...
منم خودم خودمو خفه کردم...

زمین نیز...

رسوای زمانه چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ب.ظ http://rosvayezamane.blogfa.com

یشااله پاشون تکون بخوره و بیفتن از روی بند وجودت...

اپم رفیق

هه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد