وقتی وارد یه جمعی میشم و انگار رفتم سیرک و احساس میکنم همه دارن روی من بند بازی میکنن...حتی خنده هاشون هم روانیم میکنه و دوست دارم به همشون آروم بگم خفه شید...
صبح که از خواب بیدار میشم؛آسمون روی صورتم موج میزنه وستاره ها روی پیشونیم شنا می کنند.تصمیم می گیرم برم بیرونو و قدمی بزنم.همین که میرم توی جنگل(بعضی ها بهش می گن شهر)یک سری گوسفند(بعضی ها بهش می گن آدم)رو می بینم و از همون لحظه نحوست وجودشون به درونم نفوذ می کنه.و اون وقت دلم می خواد خودم رو استفراغ کنم و بپاچم رو در ودیوار هستی...و حالا دستانم سرشار از انزجاریست که ازگوسفندها وجنگلشون و هر اون چه که از اونا باقیه به دل گرفت...یه انزجار چسبناک...
بابا زیادی خودتو جدی گرفتی...
هیچ چیزی جدی نیست...الا آدمیت.
باشه تو خودت رو بزن به کوچه علی چپ شوخی ببینم چی میشه...
وقتی کسی آروم میگه خفه شید حس میکنم بیشتر اذیت شده
اوهوم...
بخوای نخوای هممون بند بازیم، و در عین حال بند سیرک برای بقیه.
دایم بند بازی میکنیم و رومون بند بازی میکنن!!
حالا هرچی میخای آروم بگو خفه شید!
میشه توی جمعشون نرفت...
شرط بندی روی دلقک موقرمز ..
اَه...
شرمندم بگم خودمونم رو خودمون بند بازی میکنیم!!
البته با عرض معذرت!
معذرتت رو میپذیرم...
so what?
nothing for you...
صبح که از خواب بیدار میشم؛آسمون روی صورتم موج میزنه وستاره ها روی پیشونیم شنا می کنند.تصمیم می گیرم برم بیرونو و قدمی بزنم.همین که میرم توی جنگل(بعضی ها بهش می گن شهر)یک سری گوسفند(بعضی ها بهش می گن آدم)رو می بینم و از همون لحظه نحوست وجودشون به درونم نفوذ می کنه.و اون وقت دلم می خواد خودم رو استفراغ کنم و بپاچم رو در ودیوار هستی...و حالا دستانم سرشار از انزجاریست که ازگوسفندها وجنگلشون و هر اون چه که از اونا باقیه به دل گرفت...یه انزجار چسبناک...
چسبناک مثل چسبندگی های روح ما...؟
زیاد ناراحت نشو از اینجور آدما / به فکر خودت باش
باشه...
یه کاری کن از نگاهت بفهمند و خفه بشند
بلدم...
کاش فریاد بزنی ...
نمیتونم...
ولی وقتی حتی نفست به زور در میاد نمیشه حتی آهسته گفت خفه شید
گاهی مجبوری بزاری لذت ببرند از روانی کردنت
اونا نمیدونن دارن روانی میکنن...
من دلم می خواد فریاد بزنم و بگم خفه شید !!!
فریاد نیمیتونم...
من یه راهه عالی بلدم : ترک محل
شما فک نمیکنی خسته شدی انقد فک کردی و به این راه رسیدی...؟
این یعنی از جمع متنفری؟
انگار پیچیدهای به درون... به جاهای خوبی میرسی.
...
(هوا چرک شده...
منم خودم خودمو خفه کردم...
زمین نیز...
یشااله پاشون تکون بخوره و بیفتن از روی بند وجودت...
اپم رفیق
هه...