چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

623

وقتی که آغوش مرا اشک میریزی ماه برایم طلوع میکند...


نوشته شده توسط تو

نظرات 19 + ارسال نظر
فرشاد چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.tir-khaneh.blogsky.com

وقتی شانه ی خودم را اشک میریزم ماه و خورشید بی معناست.

آدم مگه واسه شونه خودش اشک میریزه...
شونت رو که همیشه داری چرا اشک میریزی...؟

حذف شده چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ب.ظ http://www.sweetdie.blogfa.com

و من مهیای بسترت میشوم .. . . . ..

بستر خالی...

مغز کرم خورده پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ق.ظ http://www.mkkh.blogfa.com

وقتی آغوشت را اشک میریزم ، ماهم میشوی ...

...

شاهین پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:57 ق.ظ http://ruzanehayeman.blogsky.com

طلوع برای من ، غروب برای تو

من فاصله بین غروب و طلوع ماه را آغوشم را محکم میبندم...

مغز کرم خورده پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ق.ظ http://www.mkkh.blogfa.com

راستی چرا 623 ؟؟

چون...

فرداد پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

طلوع ماه رو میخوام.....

حواست باشه ماه غروبم داره ها...

بهار پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ http://zendanebihesar.blogsky.com

...

بله...

شب پره پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ب.ظ

این جا بدون من آغوشم دچار بزرگترین خالی است٬این جا بدون من چراغی روشن نیست٬این جا بدون من یآس می تابد و یاس ها طلوعی ندارند٬این جا بدون من آغوشم اشک می ریزد فقدان من را٬این جا بدون من...
من در آغوشمم٬من خود را در آغوش گرفته ام٬نه چندان با لطافت اما وفادار٬وفادار...

این جا بدون من ماه هم تاریک است و در این تاریکی تنها دیونیزوس پرتویی از آن تلآلویی است که در آغوش اشک هایم میرقصد...

دیونیزوس طلوع روشنایی من است در آغوشم ...آن هنگام که روی لبه های تاریک نیستی پرسه می زنم...

من اردات دارم به دیونیزوس...

MisspInk پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:18 ب.ظ

شب و روزت مهتابی

مهتابی...؟

فرخ پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 ب.ظ http://chakhan-2.blogsky.com

تو چرا این شکلی شدی...؟

حسین رها پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:19 ب.ظ http://Www.sabz-raha1.blogsky.com

سکوت!

کن...

الیکوبانو پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ http://www.elikobanoo.blogsky.com

ماه پشت آغوش پنهان نمیماند ...

آغوشم رو نداره که...

بانوی آبان پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 ب.ظ http://www.poshtevazheganesokot.blogsky.com/

ماه را طلوع و غروبی نیست... مگر تاریکی و روشنایی ... که هر چه روشن تر ماه کم سو تر و هرچه تارتر ماه روشن تر...

پس وقتی آغوشت را اشک میریزد... آسمانش تارتر شده است... اگر می توانی ستاره اش باش...

نه دیگه از ستاره شدن خبری نیست...
اتفاقا وقتی آغوشم رو گریه میکنه بیشتر آغوشم رو میبندم...

فرداد پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ب.ظ

به جهنم ...به طلوعش می ارزه.....

شاید...

محیا جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ب.ظ http://darjaryan.blogfa.com

و امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه...

هرشب میاد تا وقتی که آغوشت رو گریه کنه...

مثل هیچکس جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 ب.ظ http://paaeez.blogsky.com

فقط با دیدن ماه از خود بیخود نشی..

نه تو نگران نباش...

سحر جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:21 ب.ظ http://www.fly8.blogfa.com

فقط سلام...

چرا فقط سلام...؟

MisspInk جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:53 ب.ظ

ماه که باشه مهتابم می شه خو

نه لزوماً...

MisspInk جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:54 ب.ظ

پـَـــ نه پـَــــ آفتابی؟

?

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد