ما این زحمت را به خود نخواهیم داد که برای فیلسوفان خردمندمان توضیح دهیم که رهایی واقعی انسان با فرو کاستن وی به مفاهیمی چون ذات٬جوهر٬ریشه٬مطلق و...حتی گامی به پیش نخوهد رفت... زیستن در زمانه ای که وظیفه ی تولید حقیقت را به عهده گرفته در درجه اول بدین معنی است که همه چیز دروغ است و بر خلاف آن چه که معمولا پنداشته می شود حقیقت پشت نقاب دروغ پنهان نیست٬حقیقت پشت حقیقت پنهان است... «ما در پی ممنوعه ایم با همین نشانه روزی فلسفه ی من پیروز خواهد شد چرا که اصولا تا کنون چیزی جز حقیقت را ممنوع نکرده اند...» همه ی ریشه ها٬ریشه در فرایند بازتولید مناسابات قدرت به واسطه ی امر نمادین دارند.ما حتی قبل از تولد درون امر نمادین و مناسبات قدرت قرار داریم و این یکی از زندان های بزرگ بودن آدمی است. ریشه هایی که همچون سدی روبه روی راه هایی به رهایی ایستاده اند.همه ی راه ها به رم ختم نمی شوند٬همه ی راه ها به امپراطور رم ختم می شوند و او یگانه فرد آزاد و رها است.همه ی واقعیت و حقیقت در چنگ اوست.امپراطوری رهایی است... روزی من یگانه فرد آزاد این سرزمین خواهم بود...
اون طوری بند هیچ کس و هیچ چیز نیستی...راهت راهتی
منظورت راحت بود دیگه...؟
...و چقدر بی ریشه بودن راحت تره!!!
اوهوم...
رهایی ریشه ی ما بود همه اندیشه ی ما بود ... ولی در آن روی سکه تبر بر ریشه ی ما بود
نچ رهایی ریشه نیست...ریشه ته زندانه...
خوب معلومه. اگه به جایی وصل نباش... به کسی ... به چیزی... به اعتقادی، رهایی، خیلی رها... ولی خوب، گم هم هستی.
گم رها بهتر از پیدای زندانیه...
نوچ
بی ریشگی یعنی بی اصالتی
همه چی یه طرف / ریشه یه طرف
من میسوزونم...تو هم کارات به خودت ربط داره...
بی تعلقی بهتر از بی ریشگیه... وقتی بی ریشه ای هویت نداری... ولی وقتی بی تعلقی تازه می رسی اولیت آدمیت.... تازه می رسی اول کوچه باغ خدا...
اول کوچه چی...؟
بی ریشه میسوزیم
هر چند کار ما از زیشه گذشته.
از ریشه گذشته یعنی به چی رسیده...؟
حرف حساب زدی "تو" جان!
بله میرزا جان...
ریشه نداشته باشیم باد می بردمون!
بدم نیستا...
لای ابرا..
تو که باید لای ابرا رو دوست داشته باشی...
به نظرم تو میگی لای ابرا بهتر از لای مرداست...
کاش اینطور باشد!
حتما هست...
فروغ به من اعتماد داشته باش...
ما این زحمت را به خود نخواهیم داد که برای فیلسوفان خردمندمان توضیح دهیم که رهایی واقعی انسان با فرو کاستن وی به مفاهیمی چون ذات٬جوهر٬ریشه٬مطلق و...حتی گامی به پیش نخوهد رفت...
زیستن در زمانه ای که وظیفه ی تولید حقیقت را به عهده گرفته در درجه اول بدین معنی است که همه چیز دروغ است و بر خلاف آن چه که معمولا پنداشته می شود حقیقت پشت نقاب دروغ پنهان نیست٬حقیقت پشت حقیقت پنهان است...
«ما در پی ممنوعه ایم با همین نشانه روزی فلسفه ی من پیروز خواهد شد چرا که اصولا تا کنون چیزی جز حقیقت را ممنوع نکرده اند...»
همه ی ریشه ها٬ریشه در فرایند بازتولید مناسابات قدرت به واسطه ی امر نمادین دارند.ما حتی قبل از تولد درون امر نمادین و مناسبات قدرت قرار داریم و این یکی از زندان های بزرگ بودن آدمی است.
ریشه هایی که همچون سدی روبه روی راه هایی به رهایی ایستاده اند.همه ی راه ها به رم ختم نمی شوند٬همه ی راه ها به امپراطور رم ختم می شوند و او یگانه فرد آزاد و رها است.همه ی واقعیت و حقیقت در چنگ اوست.امپراطوری رهایی است...
روزی من یگانه فرد آزاد این سرزمین خواهم بود...
زیاد نوشتی نخوندم حوصله نداشتم...
لای ابرا فوق العاده س!
معلومه! :-&
دیوونه... :)
تمام ریشه ها را باید سوزاند ...
بی ریشه باد بلندت میکنه. خوبه.
ولی وای از روزی که باد یهو تموم شه.
بد زمین میخوری "تو" جان
من زیر زمینم مغز کرم خورده عزیز...
ریشه ها را سوزاندی با رویش بی گریز بی ریشه ها چه می کنی ؟
کرسی شعر گفتم ولش کن
خوب گفتی...
پوریا بلاگت چی شد؟
درسته که احساس سبکی می کنیم اما از آن طرف احساس بی هویتی و پوچی هم می کنیم.
نخیر...
ریشه ها و اندیشه ها ، تو را از دویدن باز می دارند ..
-
تصدقت ..
ریشه ها کلی با اندیشه ها فرق دارن برای من کالیف...
معلق می شی
الانم معلق هستم...
باور کن کار هر کسی نیست
لااقل تمامشان را سوزاندن کر هر کسی نیست
اوهوم...
گاهی وقت ها ریشه بهت قدرت میده پرواز کنی
گاهی وقته ها ربشه بُهت زدت می کنه تا سقوط کنی
ریشه اش مهمه و خاکی که توش رشد می کنی...
کلا با ریشه حال نمیکنم...
رهایی رو به قیمتِ بی ریشه گی ، نمیخام
اصن بی ریشه نمیشه...
میشه...
رها نیستی
اسیر دست بادی
هه...
ریش را بچسبان ... ریشه دار شده ای .. بی ریشه .....
اوه...