می دانی سالهاست .... که من به تو زل زده ام.... حتی وقتی در مقابل چشمانم نبودی.... و باید حس کرده باشی دستان نوازشگر مرا بر روی شانه های روحت... باز هم هنگامی که در مقابل چشمانم نبودی.... انگار جایی ... که نمی دانم کجاست... بهم گره خورده ایم...
شب پره
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 ساعت 02:26 ب.ظ
گاهی دنیا چه قدر شبیه تابلوی نقاشی ام می شود...تابلویی که سالهاست خیره به من است و من خیره ی او... سالهاست توی اتاقم می نشینم و زل می زنم به تابلویی روی دیوار خشکیده زیر پاندول ساعتی که گویی در مرز جنون است و بی وقفه چون پتکی به مغز زمان می کوبد...زل میزنم و دیگر گذر زمان را حس نمی کم روی سنگفرش خیابان های عبور نشده ذهنم قدم که می زنم٬بوم مینروا را می بینم که از شاخه ی درختی می پرد٬به دنبال سرچشمه های حقیقت روان می شوم و به خودم می رسم٬دوباره به تابلو زل می زنم و تن هوس آلود زنی را که سالهاست شراره ی چشمانش را به سمت اغوای من نشانه رفته می نگرم٬که گویی چیزی از من می خواهد...دستان نوازشگرم را...می پرم که در آغوش بگیرمش اما همیشه در این لحطه گویی چیزی در من فرو می ریزد٬چیزی شبیه معنا٬می ایستم بی حرکت٬شبیه همان زنی که سالهاست به تابلو میخکوبش کرده ام...زوال رنگ ها که با هم خلط می گردند و روی بستر تابلو جاری میشوند و شره کنان٬قطره قطره می چکند و می ریزند آغاز میشود ودر آخر بوم سفید وخالی می ماند و حسرت نوازش و من که حالا زیر آوار رنگ دفن شده ام... گاهی دنیا چه قدر شبیه تابلوی نقاشی ام می شود...
راه دیگه ای نداره ؟ نه !
نه...
یعنی اینقدر دست نیافتنی هستی؟
یعنی انقدر دست یافتنیم...
خودتم این کارو میکنی؟ اگه بخوای اونو نوازش کنی؟
من خیلی سخت نوازش میکنم...
می دانی سالهاست .... که من به تو زل زده ام.... حتی وقتی در مقابل چشمانم نبودی.... و باید حس کرده باشی دستان نوازشگر مرا بر روی شانه های روحت... باز هم هنگامی که در مقابل چشمانم نبودی.... انگار جایی ... که نمی دانم کجاست... بهم گره خورده ایم...
...
این حالت ایدهآلشه البته.
این ایده آل منه البته...
من برای نوازش تو نیازی به زل زدن به سالها قبلت رو ندارم
نداری...
چه سخت گیر...
**********************
راستی من قبلا لینکت کردم. چه بخوای و چه نخوای...
اما وقتی بگیرم خوب میگیرم...
*********
هه...خوب دیگه چرا خبر دادی...؟
گاهی دنیا چه قدر شبیه تابلوی نقاشی ام می شود...تابلویی که سالهاست خیره به من است و من خیره ی او... سالهاست توی اتاقم می نشینم و زل می زنم به تابلویی روی دیوار خشکیده زیر پاندول ساعتی که گویی در مرز جنون است و بی وقفه چون پتکی به مغز زمان می کوبد...زل میزنم و دیگر گذر زمان را حس نمی کم روی سنگفرش خیابان های عبور نشده ذهنم قدم که می زنم٬بوم مینروا را می بینم که از شاخه ی درختی می پرد٬به دنبال سرچشمه های حقیقت روان می شوم و به خودم می رسم٬دوباره به تابلو زل می زنم و تن هوس آلود زنی را که سالهاست شراره ی چشمانش را به سمت اغوای من نشانه رفته می نگرم٬که گویی چیزی از من می خواهد...دستان نوازشگرم را...می پرم که در آغوش بگیرمش اما همیشه در این لحطه گویی چیزی در من فرو می ریزد٬چیزی شبیه معنا٬می ایستم بی حرکت٬شبیه همان زنی که سالهاست به تابلو میخکوبش کرده ام...زوال رنگ ها که با هم خلط می گردند و روی بستر تابلو جاری میشوند و شره کنان٬قطره قطره می چکند و می ریزند آغاز میشود ودر آخر بوم سفید وخالی می ماند و حسرت نوازش و من که حالا زیر آوار رنگ دفن شده ام...
گاهی دنیا چه قدر شبیه تابلوی نقاشی ام می شود...
از زل خشک شده دیگه نای نوازش نداره خب .
اگه نداره میتونه بره...خوب بره الیکو...بره...
پس راهشو باز بذار بره . مبادا التماس کنی برای موندنش حتی با نگاه
هرگز این کارو نمیکنم خیالت راحت...
من اگه یکی مدتی بهم زل بزنه کهیر می شم
اگه سالها طول بکشه ممکنه صورتش رو چنگ بزنم .. بخواد نوازشم هم بکنه خرخرش رو می جوم !
باشه...
من اگه یکی مدتی بهم زل بزنه کهیر می شم
اگه سالها طول بکشه ممکنه صورتش رو چنگ بزنم .. بخواد نوازشم هم بکنه خرخرش رو می جوم !
سلام. دوست داشتم اینجا رو چقدر!
موفق باشی...
دقیقا چقدر...؟
قوانین ِ تخماتیک!
کلا تخماتیکم...قواعدم هم همین طور...
اوم ..چه سخت ..
اگه بخوام بیای وبم چی ؟
از من نخواه...
از امروز بهت زل میزنم، برای سالها بعد ...
...
از امروز بهت زل میزنم، برای سالها بعد ...
چه شرطی از این بهتر؟!!!
.
.
.
...
می فهمم . . . اما توضیح دادنش باید خیلی سخت باشه
توضیح لازم نیست...