دخترانِ مانده در غفلت های غریزه پرستی و آرایشهایی که به درد مهمانی بالماسکه میخورد...
دخترانِ تشریفات پوچ و افتخارات واهی...
دخترانِ مانده در غرورهای علمی و ادبی و هنری امروزی...
دخترانی که جهلشان کدخدای دلهایشان است به من میگویند تو آرمان تحقق نیافته هستی...
هه...آرمان تحقق نیافته...!!!
هیچ کدام اینها با جهان زندگی من آشنا نبودند که بتوانند به من اقتدا کنند...
نوشته شده توسط تو
شما هم نیز در زندگی آنان ...
حرف نزن بچه حوصلت رو ندارما...
وقتی چیزی نمیدونی حرف نزن...
....دلم برای دختران می سوزد.دلم برای خودم هم می سوزد ...
دلم برای پیرمردی که مجبورم نوه اش باشم می سوزد...
بد بخت ما !
بدبخت تو...
شخت شدیا، این روزا کلا خیلی کم می فهممت
مطمئنی اون روزا راحت میفهمدی... ؟ :)
بستی رفتیا...نمیگم باز کن اما بیا...
فک کنم سخت رو نوشتم شخت :دی
مهم نی...
پاسخ ات خشن است
نه بابا...!!!
چه دل پری داری!
.
.
.
چه دل پری...؟
بشاش بش با .
بد بختی ده تا صد تا نیس که..
حیف قطرات طلایی شاشمان...
اینکه تو از یه همچین دخترهایی خوشت نمیاد _ همونجوری که منم دوسشون ندارم _ دلیل نمیشه به اینکه در موردشون اینجوری بنویسی.همون راهی رو میری _ که تقصیر تو هم نیست ها ، تقصیر فرهنگ تک بعد نگر ماست _ که سی ساله داریم به تاخت میریم : دوست نداریمش ؟ پس حذفش کن .باهاش مقابله کن .
هرچند چون برات مهم اند و بهشون فکر میکنی ، مینویسی در موردشون و نفرتت ازشون به خاطر آرمان تحقق نیافته بودنته.
سریعآ یه دری وری توی جواب بنویس مثل همونی که برای جیب بر نوشتی مبادا احساس کنی که نظر مخالف شنیدی.مبادا احساس کنی که از عرش خدایی به زیر اومدی.
پسرم خداها به زیر نمیان به زیر میکشن...
در ضن منم عاشقتم...
اوهوم
لایک
:)
هان؟
نداری؟!!
پس چه دل خالی ای داری!
.
.
.
چه دل خالیی...؟
خوب خودت که داری میگی... اگر از اصل و درون چیزی که ازش پیروی میکنن یا کسی که بهش اقتدا میکنن خبر داشتن... یا اصولا علاقه ای به شناختنش... قاعدتا نباید تو این توصیف ها میگنجیدن
البته این رو با تکیه به قضاوت خودت دارم میگم.
هومممم...
...
...
ببخشید
یکی خیلی بیشعوره
کاش می شد گفت کی
ولی مهم نیس
مهم اینه که بیشعوره
راسی این پستت خیلی حال داد
تو نبود من چه پیشرفتی داشتی خدایی برگشتی به اون هفت هشت ماه پیش
تبریک می گم
اینکه یکی خیلی بیشعوره رو چرا به من میگی...؟
از خدا برایشان عقل بخواه و آگاهی و آدم شدن :دی
به من چه...؟
وقتی به دختری نگاه می کنم چهره ی یک اغواگر را می بینم که بلاهت شادی روی گونه هایش ماسیده و هنگامی که به مردی خیره می شوم چهره ی یک انسان را می بینم...و رنج را...رنجی انسانی که در چهره ی بی پیرایه آنان است...و همیشه در زندگی کسانی هستند که بودنشان آرمانشان است و آرمانشان٬ایمانشان و کسانی هستند که آرمانی ندارند و حماقتشان ٬بودنشان است و چه بودن پوکی...دریغا که هرگز بتوانند ایستاده بر قله های بلند بخندند...وبرای ما که جهانمان پر از من است و من در همه ی دنیامان تکثیر شده آرمان همیشگی این است:ما رح نم یا رب زج هد جس...
نوعی هم زاد پنداری برای شناخت بیشعور ها
هوم...
تکبیر...
مشتت را محکمتر گره کن...
یکی دوبار اومدم اینجا دستم به نظر گذاشتن نرفته..
هوممم...
دنیایی که دارند را اصلا نمی شه تحمل کرد.به هر حال هر کی یه جور خوشه
خوش باشن اما به منم کاری نداشه باشن...
چه اهمیتی دارن؟
تو ،6 سطر در موردشون بنویسه؟!
همون "خفه شید" گویا بود :)
کم بود...
ای بابا!
اصن دل داری؟!!
.
.
.
اوهوم...
پس دلت نیمه پره!
آره؟!!
.
.
.
خوشحالی...؟
خوشحال؟
خوشحالم که فهمیدم نه دلت پره نه خالی! نیمه پره!
از فهم خودم خوشحالم!
همین
.
.
.
:)
// تو // عصبانی
نه...عصبانی نیستم...
چرا می دونم میخوام ببینم مزه اینجوری حرف زدن چجوریه که شما می زنین
من اونجوریم زندگی کردم جانم...