مگه با خوشحالی من مشکل داری؟ نکنه تو هم مثل خیلیای دیگه با غم دیگران میونه ات جورتره؟ محض اطلاع: خوشحال نیستم...ولی تا دلت بخواد سرخوشم...مثل یک احمق.
من نه غم کسی واسم مهمه نه خوشحالیش... پس به حماقتت ادامه بده...
شب پره
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 ساعت 11:38 ق.ظ
من تمام چیزهایم را در گذشته٬جا گذاشته ام٬حتی آینده را٬من در گذشته دفن شده ام و بر خشت های گور من جلادانی ازگذشته مشعل دیوانگی افروخته اند که بسوزاند٬پر پرواز خیال هر کسی را که برای گشودن قفل صندوق اسرار گذشته٬کلیدی سمت گورم می آرد... من از گذشته ام و هر آن چه که از آن بر جای مانده بیزارم... جسمم٬پیرتر از سنم٬و صدایم پیرتر از جسمم٬و روحم خسته تر از صدایم...بی حوصله٬بی حوصله٬بی حوصله...من برای مردن هم زیادی خسته هستم...
آی گفتی!
حوصله خودمم دیگه ندارم
اوهوم...
توی این دنیا به اندازه کافی برای همه سهم وجود داره...
مخصوصا برای من
باز خوشحالیا...
نه تمام حوصله، همینقدر که وقت میذارى بگى حوصله ندارى، حوصله دارى. بعضى وقتا آدم حتى اونقدر حوصله نداره که به زبون بیاره.
هوممم...
یه سوال :)
اینا که حوصلشون سر میره یعنی خیلی زیاد حوصله دارن؟
حوصله نداری یا دلیلی برای حوصله خرج کردن برای دیگران نداری
اگه تصمیم به زندگی داشته باشی بی حوصله نمیشه تو
من هیچ تصمیمی ندارم حوصله هم ندارم عابر...
مهم اینه که چطوری راحتی
اگه بی حال باشی و از بی حالی ناراحتم باشی باید یه کاری بکنی دیگه
یا تغییر یا دور از جون مرگ :)
اما اگه همین جوری که هستی راحت باشی من چه حرفی دارم بزنم!
هیچ حرفی...
مگه با خوشحالی من مشکل داری؟
نکنه تو هم مثل خیلیای دیگه با غم دیگران میونه ات جورتره؟
محض اطلاع:
خوشحال نیستم...ولی تا دلت بخواد سرخوشم...مثل یک احمق.
من نه غم کسی واسم مهمه نه خوشحالیش...
پس به حماقتت ادامه بده...
من تمام چیزهایم را در گذشته٬جا گذاشته ام٬حتی آینده را٬من در گذشته دفن شده ام و بر خشت های گور من جلادانی ازگذشته مشعل دیوانگی افروخته اند که بسوزاند٬پر پرواز خیال هر کسی را که برای گشودن قفل صندوق اسرار گذشته٬کلیدی سمت گورم می آرد...
من از گذشته ام و هر آن چه که از آن بر جای مانده بیزارم...
جسمم٬پیرتر از سنم٬و صدایم پیرتر از جسمم٬و روحم خسته تر از صدایم...بی حوصله٬بی حوصله٬بی حوصله...من برای مردن هم زیادی خسته هستم...
حوصله اصلن چی هست؟ چیزی یادم نمیاد!!!!!
تو که هنوز جوونی...
منم تو گذشته های خیلی دور جا گذاشتم!
.
.
.
هوممم...
مث پیر مردا
مث هر چی...همینه...
ای وای منم شدیدن با کمبود حوصله مواجه ام
من باهاش مواجه نیستم کمبودم ندارم...
کلا ندارمش...
زدی تو خال
بله...
این روزها این بی حوصلگی بی داد می کنه!
بی داد نمیکنه بلکه سکوت میکنه...
خوبه باز حوصله ت اومد اینو بش بگی
به شما گفتم...
اینو معمولا پدرا یا پدر بزرگا میگن که ما دیگه حتی حوصله ی خودمونم نداریم البته حقم دارن سنی ازشون گذشته....
از منم سنی گذشته...
و حالا که حوصله ات را هم ندارم...
تو ول کن نیستی!
مثل لجبازی کودکانه پسرک پشت ویترین مغازه ها!
هوممم...
واااااااااای...l.من حتی خودم را هم در گذته جا کذاشته ام...."تو"
هوممم...
قربان پوستکندگی شما!
هوممم...