چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

این یکی دیگه راجع به خود ((تو)) هست نه نوشته هاش

میخوام نظرتون رو راجع به خودم بدونم.

به نظرتون چه جور آدمی هستم...؟ کلا هر چی که تا الان راجعبم فهمیدین و حس کردین رو میخوام برام بنویسید...


پینوشت: حتماً رک باشید...

دوباره پینوشت: از خواننده هایی که تا الان خاموش بودن هم میخوام که نظرشون رو بگن...

دوباره تر پینوشت: یه هدفی دارم که این پست رو گذاشتم پس لطفا حرفای بی جهت قربون صدقه ای بی مورد نزنید...


نوشته شده توسط تو

نظرات 31 + ارسال نظر
alireza دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ق.ظ http://lostpsycho.blogsky.com

موجودی با احساسات کرخت و خشک، ولی مقتدر و استوار. کمی سیاه، خاکستری شاید!

زن تنها دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ق.ظ http://tamame-psarhaye-zendegie-man.blogsky.com/

سلام خوبی. قبلا ها به اسم ایرندخت؛ من از وقتی تو نوشته هایم را می خوانی؛ برات کامنت می دادم. الان هم مدت زیادیه که از گودر می خونمت.
چیزی که من از نوشته هات برداشت کردم اینه که آدم واقع بین و رکی هستی. گاهی هم تو این رک بودنت بی رحم میشی. گاهی هم فکر میکنم از اینکه با گفتن یه جمله قلب دیگران رو بگیری تو مشتت و فشار بدی لذت می بری..
اما در کل نوشته ها تو دوست دارم. و خواننده پرو پا قرصت هستم هنوز ..

عابر دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ق.ظ http://photonote.blogfa.com

!
این پستت باعث میشه یه کم تردید کنم!
آخه تا الان فکر میکردم هیچ اهمیتی نداره واست که دیگران در موردت چه جوری فکر میکنن و صرفا برای دل خودت زندگی میکنی و اگه تصمیم به کاری بگیری احدالناسی نمیتونه عوضش کنه

اما الان که میپرسی هیچ نظر مشخصی نمیتونم بدم!
رک بگم
آدمی هستی که - به دلایل فکرشده ای - هرگز نمیخواد شبیه داشته باشه دوست داری تو حوزه استحفاظی خودت تک باشی تو دنیای مجازی تونستی اما تو زندگی فردیت مطمئن نیستم

با اینکه خوشحال شدم که پرسیدی همه چیزهای بالا رو با تردید نوشتم

عابر دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ق.ظ http://photonote.blogfa.com

"تو"
چقدر از تو ا؟
این مهمه چون ما فقط همین قدر از تو میدونیم که "تو" میگه

در مورد تو هر نظری بدم حرفه چون نمیدونم کی هستی
امادر مورد "تو" یه وبلاگ نویس که متهعده فکر کنه و بنویسه حتی اگه فحش میده هم بهش فکر کرده

این خوبه

سعی کردم منصف باشم

* دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:50 ب.ظ

این کامنت رو فقط برای این می نویسم که ازخواننده های خاموش در خواست کرده بودی که نظر خودشون رو بگن و من خودم رو خواننده ای خاموش می دونم هر چند که از منظر تو این گونه نباشه...
من همیشه از این که بیان کنم٬از این که بخواهم چیزی رو بیان کنم٬وحشت داشتم٬من به زبان دید منفی ای دارم و از نظر من زبان ویژگی بیان گری نداره٬زبان چیزی رو بیان نمی کنه٬بلکه یه رخداده که برای بیان خودش ما رو به بازی می گیره و از نظر من هیچ ارتباط انسانی از طریق زبان صورت نخواهد گرفت٬گفتن بیش از هر چیز یک ابتذاله و من دوست ندارم که واژگانم هرگز به ابتذال گفتن سر فرود بیاورند و اگر تا به حال خاموش بودم از جهاتی بنا به این دلایله و بدبختانه با هر کلمه ای که توی این کامنت میگم تکه از خودم رو گاز می گیرم...
چیز هایی که من این جا میگم بیشتر شبیه یه اعترفه تا نظر...قبل از این که سر و کلم توی این جا پیدا بشه و شرم دامن گیرت بشه هرگز فکر نمی کردم توی دنیا کسی باشه که این قدر شبیه من باشه تا جایی که گاهی اوقات فکر میکنم که این منم که شبیه توام یا تویی که شبیه منی٬ولی به هر حال این چیزیه که اصلا برام جالب نیست و حتی آزار دهنده هست چون هیچ کسی توی این دنیا این حق رو نداره که شبیه من باشه و راهی رو بره که من دارم میرم و البته مسلم هست که تفاوت هایی هم وجود داره ولی این تفاوت ها ماهیت دیسکورسیو یا گفتمانی ندارند و فقط فرع بر گفتمان هستند بد بختانه...
با هر پستی که این جا روبه رو میشم جملاتی رو یا به مفهوم دقیق تر مفاهیمی رو از خودم می بینم که انگار دارند من رو بیان می کنند و من رو به بیان در آوردند و تعجب می کنم ومتنفر می شم و این تعجب و نفرت با هر پست بیشتر میشه چون شباهت بیشتری برام آشکار میشه...!!!یادم هست که مدتی قبل بنا به دلایلی دست رسی به اینترنت نداشتم و یک هفته ای رو از اومدن به این پاتوق منع شده بودم شبی از شب ها که در غوغای هجوم ثانیه ها فراموش شده بودم معجونی آمیخته با رنج های بسیار در تلاطم من موج میزد و ذره ذره ی وجودم مثل حباب های سطح آب یکی یکی می ترکید و از درون پاره پاره می شدم٬دیوانه وار نشستم و ساعتی ٬ساعاتی٬بیشتر٬کمتر٬نمی دانم٬گریستم٬من بودم و عابرانی که بی تفاوت از کنارم می گذشتند و من رو نمی دیدند من رو که نه رنج رو٬و در اون ساعات دنیای من فقط این بود گریستن و بی تفاوتی...و در حالی که هنوز در همان حال وهوا بودم بعداز یک هفته سری به این جا زدم و با این کلمات روبه رو شدم«همان طور که گریستن توان عظیم انسانی است٬بی تفاوتی نیز توان انسانیست»و از این گونه موارد در طول این مدت بسیار بود....
و بعد٬برای این که به کامنت های من پاسخی نمیدی سپاسگذارم(واین کلمه ی سپاسگذار فقط برای به هم نخوردن وزن جمله بود وگر نه من از هیچ کسی سپاسگذاری نخواهم کرد)چون کاملا و مشخصا دلیلش رو می دونم و اگر خودم هم بودم همین کار رو می کردم و چه بسا که حتی تایید هم نمی کردم...
و اما این٬ بارزترین ویژگی در تو که همه ی ویژگی های بعدی هم به طبع اونه وجود عنصر رک گویی در تو به مفهوم پارسیایی کلمه هست تا جایی که البته با کمی اغراق می تونم تو رو یه پارسیاستس بنامم٬چیزی که در جامعه ی ریا زده ی ما و به طبع اون جنایت کار به شدت مورده نیازه...
و اگر چیزه دیگه ای نمی گم به خاطر اینه که تو بیش از حد شبیه منی و من نمی خوام خودم رو بیان کنم...در ضمن باید بگم که از همه ی آدم هایی که این جا اومدن و ابلهانه از تو و حرف هات تعریف و تمجید کردن بیزارم٬از همشون...
زندگی یه بازیه و هر بازییی یه برنده داره و یه بازنده٬مهم نیست که کی بازی رو می بره و کی بازی رو میبازه٬چون در نهایت همه بازنده اند٬برنده ی واقعی کسی هست که بازی رو طراحی کرده٬و اگر من این جا هستم به خاطر اینه که جهان من رو برای جنگ با کوچیک ها نساخته٬اگر دنیا جای خوبیه پس ارزش مبارزه رو هم داره٬من فقط با قسمت دومش موافقم٬پیروزیه واقعی شکست دادنه خوده و من این جا هستم که خودم رو شکست بدم...من تنها کسانی رو ستایش می کنم که هدفی جز درمانده کردن خود ندارند...گاهی اوقات آدم برای این که به هدفش برسه باید امپراطور رم بشه و این جا من رو امپراطور رم می کنه...

آغازی دیگر دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:36 ب.ظ http://start2.blogsky.com

قبلا هم گفتم بازم می گم اینکه هر چی هستی,خودت هستی وبه نظر میاد که ادا در نمیاری و همین یعنی کارت درسته.

فرداد دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:35 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

می خوایی بدونی که چی بشه؟تو که شعار می دادی که برات مهم نیست؟
خیلی عنقی...
می خواد خوشت بیاد می خواد خوشت نیاد...فرقی برام نداره چون که من:
ازت خیلی خوشم میاد...همین.

zeinab دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:39 ب.ظ

حالا کی خواست قربون صدقه بره؟! :پی

پاچه می گیری، خوبه ها، ولی بعضی وقتا لج آدمو درمیاری چون من خودم از تو حال عصب ترم نمی تونم ببینم یکی از من بیشتر گاز می گیره!
بعد اینکه گاهی به زور می خوای بگی بداخلاقی، که نیستی!

فعلا دیگه نظری ندارم!

سیاوش پاکسرشت دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:48 ب.ظ http://spakseresht.ir/mr

نظر عابر به دلم نشست! راست میگه! چون از "تو" همونجور میشه برداشت کرد که "تو" برامون نوشتی!
و میدونی که پشت کلمات نمیشه خصلت و اخلاق واقعی آدم ها رو فهمید!
اما به رک بودنت و ساده بودنت ایمان دارم : )

no name دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:42 ب.ظ http://www.listen2me.blogfa.com

من آدم شناسیم خیلی بده!
.
.
.
فقط بعضی وقتا حس میکنم بد اخلاقی
.
.
.

جیب بر دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:32 ب.ظ

من تو این مدت که می خوندمت اینجوری برداشت کردم
فکر می کنم تو آدمی هستی که میخوای نشون بدی که آدم بی تفاوتی هستی و دوس داری رک باشی یه ذره هم روحیه ی سادیستیک داری :D و میخوای نگاهی عمیق رو نشون بدی (همین !‌)*

مهرنوش سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 ق.ظ http://kochneshin

باهوش و رک و به گمانم نیازی به تایید دیگران نداری و این خصیصیه جالبیه

پوریا سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:16 ق.ظ

ک* نگو مومن :|
جواب نمی دم به دو دلیل
دلیل اول : یا تو ، تو نیستی :|
دلیل دوم : سوال تخمیه بیشتر برای روشن شدن خودمون برا دیگران
دلیل سه ( مضاف بر اضافه ) : گاه عض نشده باشی می دونم به ت*م نیست این جوابا . . .
پ َ فولان . . .

یه ضعیفه سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ق.ظ http://zaiiife.blogsky.com/

من درباه ت تو وبم نوشتم بیا اون جا بخون
ولی یقین دارم دنیای واقعیت با دیای مجازیت اگه کلا فرق نکنه / ۸۰ درصد فرق می کنه
مهربون هم هستی اینو می دونم

هستی سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ق.ظ

با این پستت گند زدی به شخصیتت....الان نمیدونم تو دچار دوگانگی هستی یا من!!اما بیخیال...از شخصیت بی شخصیتیت خوشم میاد...

مردد سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ب.ظ http://moradad.blogsky.com/

نمی شه از نوشته ها در مورد کسی نظر داد... از نزدیک هم نمی شه در مورد آدم ها نظر درست داد... نوشته مجازی هم که یه ماسک... اگه دیدمت شاید چیزی گفتم ... ولی اگر شبیه نوشته هات باشی این پایینی ها توصیفاتی کردن که من هم با قسمتی شون موافقم ...

کمپوت سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:23 ب.ظ http://WWW.GHOTIKOMPOT.BLOGFA.COM

فارغی از عقده ای بازی های معمول بلاگی...۲۰ بار تو میای و یه بار من ...

زیبا و محکم و گساخ و خسته.... ولی با ادب و با تمام احساسات شکننده ای که یک زن می تونه داشته باشه...

فهم رو تو کلامت ، چه پست هات و چه کامنت هات میشه احساس کرد .

...

من تو بلاگستان حال می کنم باهات...شاید در جامعه غیر مجازی آرزوی مرگت رو داشته باشم...ولی اینجا حال می کنم باهات...

سرت گیج نره یه وقت !؟

دختر مردابی سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ب.ظ http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام
راستش فکر می کردم که باید تلخ باشی و صریح و البته واقع بین در حقیقت فکر می کردم از اون آدم هایی هستی که به خاطر اخلاقت دوستای زیادی نداری
همیشه با نگرانی از اینکه ممکنه یه جواب تلخ ازت بگیرم برات کامنت میگذاشتم والبته الان هم همینطوره
اما از وقتی که از یه دوست مشترک شنیدم که دختر شاد و دوست داشتنی هستی تلخ و صریح بودنت برام قابل تحمل شد.
ضمن اینکه نوشتنت و البته دیدگاه هات رو هم دوست دارم

sed سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ب.ظ http://www.chandkhatti.blogsky.com

نمک گیر شده یم....

نگار سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:51 ب.ظ http://omidbeazadi.blogfa.com//

خیلی رکـــــــی!
نظر واقعیتو همیشه میگی...
عنقی فک کنم!

میرزا قلیدون سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ب.ظ http://qoleydoon.blogspot.com

سلام. شاید یه آدم تقریبا عصبی اما در عین حال بامزه. اما یه چیزی دیگه هم هست که نمیدونم چرا این حسو در موردت دارم: به نظرم نوشته های دپ و غمگینت اغراق دارن، ینی خوشبخت تر از اونی هستی حقیقتا که اینا رو بنویسی!!

منم امیر سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ب.ظ http://digipix.blogsky.com

سلام جوون
من سوژه های عکس هام رو پیدا نمیکنم فقط میبینمشون

بلاگ خوبی داری
یه ذره انگار افکارت مغشوشه
اما خب زبونشو میفهمی

پیروز باشی

یک جهان سومی چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ب.ظ http://jahan3vomi.blogsky.com

خیلی رُکی.
رو در وایسی با کسی نداری. مخصوصا با خودت.
واست مهم نیست کسی از دستت ناراحت بشه یا نه.
اصولا حوصله نداره!
بعضی وقتا توو خصوصیات بالا تند میری. حداقل توو نت که اینطور بوده ولی توو دنیای واقعی نمیدونم. توو دنیای واقعا اگه مثل دنیای نت، تند بری، احتمالا واست مشکل زیاد درست میشه.
یه بار که دیدمت مهربون بودی و اجتماعی.
ریا کار نیستی. روو بازی میکنی. این خوبه.
تکلیفت رو همون اول بدون تعارف با طرف مقابلت مشخص میکنی.

من چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ب.ظ

دهن منو با این نظر سنجیات باز نکن

هه...

پ.نون پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ق.ظ http://babune.blogsky.com

به نظر من تو اونى نیستى که نشون میدى. یه روز یه ماسک خشن، بى احساس و مستبد پیدا کردى ازش خوشت اومده زدیش و الآن شده قسمتى از کاراکتر خودت اول قبولش کردى بعدم باورش کردى.

شاید چند وقتیه که خواب روزهاى واقعیتو دیدى و دلت براش تنگ شده ، شاید حس میکنى داره از این ماسکه حالت به هم میخوره، شاید امیدوارى یه معجزه برت گردونه به زندگیى که واقعاً بهش تعلق دارى، شاید دارى تست میکنى ببینى چقدر از مافات رو میتونى برگردونى.

و الآن من اصلاً نمیدونم چه جور آدمى هستى چون بدون ماسکتو نمیشناسم و باهاش اصلاً آشنایى ندارم اما میدونم آدم نجیبیه.

قطره پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:38 ب.ظ http://www.adrop.blogfa.com

شاید نشه خودت رو از نوشته هات استنباط کرد ولی به هر حال نوشته هات تنها لینک بین من و توئه... نوشته هات بوی جنگ میدن. بوی قدرت هم میدن. فکر میکنم احساسات از نظر تو نقطه ضعف محسوب میشن و مدام داری باهاشون میجنگی. گرچه یا خودت باورت شده یا صرفا وانمود میکنی که همشون رو کشتی و فاتحانه بالاسرشون نشستی و داری بهشون میخندی. الیته اینها رو قالب غالب نوشته هات میگن.

خواننده خاموش جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ق.ظ

رک
ادای بداخلاق بودنو در میاری
برعکس اینکه نوشته هات میگن برون گرایی شدیدن درون گرایی

نرجس یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:29 ق.ظ

سلام..

من خیلی با "تو" برخورد نداشتم الاا چند مورد که هموناا باعث شد اینجا پست بذارم.. با "زن تنها" و "عابر" موافقم. همه ی چیزی که مدنظرم بود تو کامنتاشون خوندم!! ( سه چهار خط آخر هر دو کامنت )






شاهین چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 ق.ظ http://ruzanehayeman.blogsky.com

تو تویی دیگه،یعنی‌ نه منی‌ نه اون!

برای تو هم،من تو ام،یه خطاب!یه جفت گوش شاید،با یه دهان

خودت بهتر از همه خودتو می‌شناسی‌،هرچی‌ باشه قده سنّت با "تو" زندگی‌ کردی

یادداشت‌های یکـ بـیگــانــــه دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:31 ب.ظ http://hepta.blogsky.com

دوست داری واقعاً بدون اغراق و چاپلوسی درباره‌ات حرف بزنم؟ پس بشین پاش:
*از اولین چیزی که در وجود تو دیدم و خوشم اومد و توی کمتر کسی دیده‌ام، «سِمِج» بودن و «استمرار» در نوشته‌هات هست.
*بعد از این مورد، مینیمال‌های خوبت رو خیلی دوس دارم. از همشون خوشم نمیاد اما بیشترشون رو می‌پسندم.
*سومین چیزی که می‌خواستم بهت بگم درباره کم اومدنم به وبت هست. خیلی دوس دارم دائم بیام و مطالبت رو توی وبت بخونم و کامنت بذارم اما زندگی شخصی‌م این اجازه رو نمیده. مجبورم سهمیه‌بندی کنم زمانم رو! اما دارم دائم مطالب جدیدت رو از طریق Google Reader می‌خونم. هیچ مطلبی از تو رو از دست نمیدم. خیالت راحت.
--------------------------------------
در آخر ازت می‌خوام همینجور محکم و مستمر به پیش بری و هی پشت سرهم آپ کنی. دوستت دارم. فعلا با اجازه...

shaghayegh چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:44 ق.ظ

سلام؛
شاید خیلی دیر دارم نظرمو میدم هر چند که برات مهـــم نیست;)
واسم جالب تو که نظر مردم به هیچ جاتم نمی یاد ، چرا زور می زنی که بدونی،
اتفاقاً برات مهمه که بعد این همه پست مردم دربارت چی فکر می کنن ،
یه جا لم می دی شروع می کنی به خوندن ، بعضی جاهاش تو رو به خنده میاره بعضی جاهاش ممکنه از کوره در بری و یه جاهایشم تو رو به فکر می بره .
اما اینو مطمئنم که خوشت میاد نظر دیگرانو در مورد خودت بدونی، یه جورایی سر کیف میای;)
در هر صورت من نظر خاصی ندادم، شایدم دادم، شاید لا به لای حرفام یه چیزای پیدا کردی در خور خودت ، امید وارم هر چی که هست تو رو سر حال بیاره رفیق;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد