چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

من همینجا میمونم و مسافرت نمیرم

سفر منو افسرده میکنه.

من از سفر میترسم.

اصلا وقتی میخوام برم سفر یه دلهره ای میگیرم.وقتیم میرم سفر و بر میگردم یه حال گندی پیدا میکنم...

حتی از اینکه میبینم آدما موقعی که میخوان برن مسافرت خوشحالن حالم بد میشه.

اینم بگم آدمایی که فک میکنن توی سفر همش باید یه کاری کنن که بخندن میرن رو مخم...

یه سوالام دارم اینکه چرا آدما فک میکنن باید توی مسافرت با هم مهربون باشن...؟

مثلا دختره صبح تا شب داره میرینه به باباش توی خونه و چش نداره ببیندش بعد توی مسافرت براش میوه پوست میکنه و میزاره توی دهنش...

اصلا من این رفتارا رو نمیفهمم...


نوشته شده توسط تو


نظرات 14 + ارسال نظر
شاهین چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ق.ظ http://ruzanehayeman.blogsky.com

سفر با خانواده؟ خوب اینو منم دوس ندارم!

کلا سفر...

دختر مردابی چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:46 ق.ظ http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام
خوب اینم ناشی از تفاوت های عمده شما با سایرینه
وگرنه فکر می کنم اکثر قریب به اتفاق مردم سفر رو دوست دارن
در مورد مهربونی آدمها توی سفر هم نمیتونم چیزی بگم

جو گیرن همه...

فرداد چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

چیه ؟این آخرین ذره های رفتار انسانی رو هم زیاد میبینی؟
واقعا که...
برو سفر...
بی دلهره برو...
بخند و برو...
اینا اشکال نیست.اشکال جای دیگه است رفیق.

کجاست دقیقا...؟

فرداد چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

من امشب سرخوش و دیوانه و مست و غزلخوانم
به جام می پناه آوردم
از غم گریزانم
گر از میخانه باز آیم
مرا غم باز می جوید..
روید ای دوستان
من گوشه میخانه می مانم.
(تقدیم به "تو"ی دوست داشتنی من)

به مستی پای در میدان غم بنهاده ام امشب
مخند ای رهگذر بر من اگر افتان و خیزانم

یه رازه چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ

منم این طوری میشم
چرا ؟
از سفر که میام افسرده گی بهم دس می ده .. ولی خب چه کنیم سفرای بیرون از استانو می رم ولی از تفریحهای داخل استان همیشه می گذرم
به نکته های ظریفی اشاره می کنه *تو *
چه خبره ؟

همیشه به نکته های ظریف اشاره میکنم...

آرشاوین چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ب.ظ http://www.khodaOkhodam4ever.mihanblog.com

چقدر متفاوتـــــ!!!
و اندکی عجیب
حستو میگم در مورد مسافرت

نه بابا...

عابر چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:09 ب.ظ http://photonote.blogsky.com

از سطر سوم به بعد و هستم
اما
شادی ای که هر سفر یه روزه یا یه کم بیشتر علی الخصوص بی برنامه و به ممقصد جایی که تا به حال نرفتیم، به من میده، هیچی هیچی هیچی به من نمیده

شایدم بهت داد...شادیو میگم... :)

MisspInk پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ق.ظ

بیا با هم یه سفر بریم D:

هه...

مردد پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ب.ظ http://moradad.blogsky.com/

منم بد جوری بدم میاد از مسافرت... هر موقع می ریم با یکی از کسایی که می ریم دوام می شه...

آره خیلی بده...

آغازی دیگر جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ب.ظ http://start2.blogsky.com

با لوس بازی مشکل داری نه با سفر.همسقرات را عوض کن

اولا که من اگه برم مسافرت تنها میرم
دوما که اگه بخوام همسفر داشته باشم نهایتن با یه نفر میرم
سومن مسافرت دوره...دوست ندارم...

قطره جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ب.ظ http://www.adrop.blogfa.com

شنیدی میگن فرار از روزمرگی به هر قیمتی؟

نه...

jarcl-li یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:44 ب.ظ

man asheghe safaram harchi dortar behtar jae ke hich kasi hich chizi ashna nabashe.

...

قطره چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:10 ب.ظ

خوندی که حداقل؟

هوم...

شهاب پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 ب.ظ

(مثلا دختره صبح تا شب داره .... به باباش)!!!!!!!!!!!!!!!!

خیلی بی ادبی!! خییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی بی ادبی!

حتی نمیگم خاک بر سرت

کار خوبی میکنی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد