چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

این امید هر ساله از صد تا نا امیدی وحشتناکتره

وقتی هر سال همین موقع ها تمام آلبومای توی خونتون رو ورق میزنی و هیچ عکسی از کودکیات پیدا نمیکنی...

آخ...


نوشته شده توسط تو

نظرات 13 + ارسال نظر
کوریون یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:05 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

یه کوریونی بود که قبل ترها گریه نمی کرد، خواستم بگم گریه ش گرفت اینجا ..

کوریون گریه نکن، گوشه لباست رو گاز بگیر.به دیوار چنگ بزن اما گریه نکن... یه کاری نکن تمام گریه های نکردم رو یهو بریزم بیرون...

یک بی شعور فهیم یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:19 ق.ظ http://apercipientbrutish.blogsky.com/

یعنی مهم نبودی یا دیگه نیستی یا خیلی قدیمی شدی.

یعنی هیچی...

عابر یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ق.ظ http://photonote.blogsky.com

بین همه عکسای بچه اول...
هیچ عکسی از تو نیست...
غیر از اونیکه بغل دست بچه اول ازت گرفتن

هیچوقت از اینکه از خودم عکس ببینم خوشم نیومده

...

آغازی دیگر یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ http://start2.blogsky.com

الان دلم خواست بغلت کنم...

من بغل دوست ندارم...

مردد یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ب.ظ

تولد....

...

یاسین یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

وقتی با اولین ارضا شدن همه کودکی ها چال شد باید فکر اینجاشو می کردم!

مطمئنی با اولین ارضا شدن بود...؟

یه ضعیفه یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ب.ظ

پیدا کنی که چی بشه ...بشینی حسرت بخوری
ول کن عزیز من

هه...

رهگذر یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:03 ب.ظ http://shamotasbih.blogfa.com

تو چی میدونی از زندگی دیگران که میایُ براشون نظر میگذاری؟ تو چه میدونی که دردشون چیه؟ یا نکنه فکر کردی این دردِ تواه که فقط دردِ ...نه عزیز من...هرکسی تو زندگیش دردهای خودشو داره...اما رنگ زندگی منُ درس تشخیص ندادی....شاید این چشم های تواه که همه چیز رو قهوه ای و سیاه میبینه....اگه عکس های ما توی آلبوم های قدیمی نیست، دست کم بذاریم تو آلبوم های جدید عکسامون باشه...بمونه...عکس دیگرانی که محتاج داشتن عکس تو آلبوم های ما هستن رو تو آلبومهامون بگونجونیم... اینهمه خودبینی رو اگه تمومش کنیم... اونوقته که شاید بتونیم رنگهای آبی و بارونیه زندگیه دیگران رو هم درس تشخیص بدیم...با نیشُ کنایه قلبشونو بدرد نیاریم... حال و هواشونو تیره نکنیم

چند جا دیدم زیاده گویی کردی گفتم یه تلنگری بزنم حساب کار دست بیاد...
فک کنم انقد حرص خوردی الان سکته کردیا...

بانوی آبان یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:10 ب.ظ http://www.poshtevazheganesokot.blogsky.com/

سعیده سر این جملات احساس کردم یخ زدم ...... عزیزم....... نمی تونم جلوی اشکامو بگیرم ..... سعیده حالا بعد از این همه سال فهمیدم اون چیزی که من و تو رو بهم گره زده .... غمه .....

...

شب پره یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:53 ب.ظ

دوباره بر می گردم به کودکیم و همان جا می مانم٬تا همان کفش های جغ جغی ام را بپوشم٬باور کن آن کفش ها بیراهه ها را بلد نبودند...می خواهم دوباره برگردم اما این کفش ها راه را نمی دانند از بس که بی راه رفته اند...مسیر کودکیم در میان بیراهه ها ناپدید شد٬آه که کودکی من درون صندقچه ی فرمواشی این روزها تا ابد تنها خواهد ماند...

یاسین یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ب.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

شایدم قبلش!!

اون موقع هم نبودم چه برسه به قبلش...

no name پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ق.ظ http://www.listen2me.blogfa.com

آره خیلی خیلی بدتره!
.
.
.

اوهوم...

taha دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:03 ب.ظ

b yadet bodam azizam

pir shodanet mobarak

هومممم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد