نفس کشیدن و مردن٬خسته٬خسته از این نفس کشیدن و مردن...آروغ پشت آروغ...امروز عصرانه زندگی خوردم...عجب غلطی کردم٬اوه که چه دیر هضم بود این زندگی.باید بالا بیاورمش.اما کجا؟روی خودم که نمی شود...فهمیدم٬بهتر است بروم از پنجره ی شیروانی آویزان شوم و محتویات امروز عصر معده ام را خالی کنم روی سر عابران...یک نفس خودم را خالی میکنم تا همه شان در لجن زار معده ام غرق شوند.این طور فکر می کنم...حقشان است..لعنتی های حرامزاده... خوب انگار حالا شب شده٬امروز شب چه باید بخورم؟اندوه!!!نه دیگر از این غلط ها نخواهم کرد...اگر مجبور نباشم...مجبورم... من شادم...زندگی من یک تراژدی بزرگ است و من قهرمان تراژدی زندگیم هستم و قهرمان تراژدی شاد است...این نکته ای است که تراژدی نویسان نفهمیده اند...من شادم چون هستی من فراتر از هستی٬ هستی است٬من فراتر از زندگی ام و زندگی در مقابل چشمان من دیگر تحفه ای برای پیشکشیدن ندارد...اصلا برای همین بالا آوردمش... اگر زندگی مرا می خورد چه؟آن وقت کجا مرا بالا میآورد؟لابد روی مریخ٬حقم بود...اُه...این دیگر چه صدایی است؟جیغ کاسترتوها!همین یکی را کم داشتم.انگار صبح شده...باید بروم صبحانه بخورم!اما چه؟اگر مجبور نباشم شادی...مجبورم...اندوه...
همه چی بود
اما از نعشگی خبری نبود...
مستیم درد منو دیگه دوا نمیکنه...
از نئشگی هم خبری بود...
لایک.
...
و آخرش برم بمیرم سبک ترم
:)
...
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش....
نوشیدن...
درد ...
آدم کی دیگه دردش نمیاد!
همیشه درد...
نفس کشیدن و مردن٬خسته٬خسته از این نفس کشیدن و مردن...آروغ پشت آروغ...امروز عصرانه زندگی خوردم...عجب غلطی کردم٬اوه که چه دیر هضم بود این زندگی.باید بالا بیاورمش.اما کجا؟روی خودم که نمی شود...فهمیدم٬بهتر است بروم از پنجره ی شیروانی آویزان شوم و محتویات امروز عصر معده ام را خالی کنم روی سر عابران...یک نفس خودم را خالی میکنم تا همه شان در لجن زار معده ام غرق شوند.این طور فکر می کنم...حقشان است..لعنتی های حرامزاده...
خوب انگار حالا شب شده٬امروز شب چه باید بخورم؟اندوه!!!نه دیگر از این غلط ها نخواهم کرد...اگر مجبور نباشم...مجبورم...
من شادم...زندگی من یک تراژدی بزرگ است و من قهرمان تراژدی زندگیم هستم و قهرمان تراژدی شاد است...این نکته ای است که تراژدی نویسان نفهمیده اند...من شادم چون هستی من فراتر از هستی٬ هستی است٬من فراتر از زندگی ام و زندگی در مقابل چشمان من دیگر تحفه ای برای پیشکشیدن ندارد...اصلا برای همین بالا آوردمش...
اگر زندگی مرا می خورد چه؟آن وقت کجا مرا بالا میآورد؟لابد روی مریخ٬حقم بود...اُه...این دیگر چه صدایی است؟جیغ کاسترتوها!همین یکی را کم داشتم.انگار صبح شده...باید بروم صبحانه بخورم!اما چه؟اگر مجبور نباشم شادی...مجبورم...اندوه...
نه دیگه
ببین باید چیز میزم چاشنی کار بشه
که آخر پستت بشه:
و لنگ ظهر و نگاه و...
آخر ماجرا همون بود که گفتم...
بعد یه روزی میاد که تموم هرچی بودیم بشه این که دخلم می و خرجم می ..
تصدقت ..
ساعتی که کامنت گذاشتی رو داری که...؟
سخت گذشته پس، طبق معمول
سخت گذشته اما معمولی نبود سختیش...
بی حسی آخرش خوبه...
خوب نه...یه جوری بود...