ما ز یاران چشم یاری داشتیم...ما گُه خوردیم ما غلط کردیم ما به هفت پشتمون خندیدیم که چشم یاری داشته باشیم. ما اصلا یار نداشتیم.کلا سر یار گرده واسه ما. اگه یاریم باشه ما فقط بلدیم بهش برینیم حتی اونی که یار غارمون باشه، به خاطر اینکه ما غار بی یار میخوایم...
نوشته شده توسط تو
گاهی با هم بودن خیلی بهتر از تنها بودنه و بعد از یه مدت اون آدمی ک خلوت خودشو میخواد انقد تو خلوتش گم میشه ک هیچ چیز بیرونو نمیبینه و بعد ک میاد بیرون میبینه ک خیلی بهتر میتونس بشه...و حتی شاید افسوس هم بخورند..یار داریم تا یار البته!
نمیخوام...
من یه غار بی یار تو استانمون سراغ دارم .. می خوای نشونیشو بدم !
نمی خوای ؟
نخواه
حوصله ندارما حواستو جمع کن...
فک کنم از عوارض ساعت ۶ صبح آپ کردن باشه...آدم که ناشتا باشه سگ درونش شروع می کنه به پارس کردن...
کاش ساعت 11 آپ میکردی...
سگ درون تو هر ساعتی این روزا داره پارس میکنه انگار...
ابزار حکاکی ببر با خودت
نقاشی رو دیوار غار خوبه :)
عابر الان فقط خواستی یه چی بگی که گفته باشیا...
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آن چه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما ندانستیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همت بر او بگماشتیم
نکتهها رفت و شکایت کس نکرد جانب حرمت فرو نگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا ما محصل بر کسی نگماشتیم
باشه، باشه...
ما هم نخواستیم ، به خدا نخواستیم...
خوب...؟
چه عصانی این صبح جمعه
به جای این کلمه ... خوردیم و غلط کردیم بنویس شکر خوردم و بی حا کردم
من هرجوری دلم بخواد مینویسم اینو یادت باشه...
جامعه ی ما جامعه ایست بر پایه ی احساسات و برای اثبات این ادعا چه گواهی بهتر از این که در تاریخ ادبیاتش همواره شعر از جایگاه ویژه و ممتازی بر خوردار بوده و نه متن.ما همواره شاعر داشته ایم نه نظریه پرداز و یا حتی نویسنده٬فردوسی داشته ایم و نه مارکس.و گویا این احساسات زدگی ویژگی همه ی جوامع شرقی است.جوامعی که در آن خانواده نهاد محوری است.اگر امروز کسی از من بپرسد بزرگترین دروغی که در زندگی ام شنیده ام چیست؟به او خواهم گفت:خانواده!
خانواده هسته مرکزی قدرت برای اشاعه خودش است.نهاد ساختگی و جعلی ای که بر مبنای اپیستمولوژی و انسان شناسی استوار است که انسان را موجودی اروتیک میداند و از این طریق سعی در ساماندهی این موجود با قرار دادنش در نهاد خانواده و از این طریق اضمحلال هویت فرد در هویت خانواده بر مبنای مفهوم وفاداری است.
من همیشه متعجب می شوم از این که چه طور امکان دارد انسانی تا پایان عمر به انسانی دیگر وفادار بماند.حتی زندگی کردن با نوابغ هم بعد از مدتی ملال آور خواهد بود.سیمون دوبوآر و ژان پل سارتر بدون این که ازدواج کنند تا پایان عمرشان با یک دیگر زندگی کردند اما این به آن معنا نبود که تا پایان عمر هم به یک دیگر وفادار بودند.افلاطون هم گویا به این مطلب پی برده بود زمانی که می گفت«وصال مدفن عشق است».رسیدن یعنی به پایان رسیدن.بعد از هر نقطه ی پایانی برای فرار از دام تکرار باید بازی جدیدی آغاز کرد چرا که ما همیشه به اسلوب بازی وفادار بوده ایم و نه بازیگر آن...
خیلی خوشگل صحبت میکنی
خودتم خوشگل هستی؟
تا تو بچه خوشگل هستی خوشگلی من به چش نمیاد...
قربون حوصله ت ..بوس بوس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و پاسخ *تو * به جواب کامنت
هوووووم
همممممم/ هه
...
یا نمی دونم کلا یه جیز ناشناخته
خداییش تو کی حوصله داری .. بگو ... من همون موقع بیام یه ماچ آبدارت کنم ..فقط ماچا ...چیز دیگه نه :)
بوی تف میگیرم با ماچ...
تفم مگه بو داره ؟
نه باباااااااااااااااااا
نه من تفم بو نداه اگه هم بو بده وی روژمه =))
تف همه یه بوی مشترک داره...
غار بدون یار عفونت میکنه
نخیر، همینی که من میگم...
غارمون بی یار میشه... اصن باهمانِ تنهایانیم.
اوهوم...
دیگه اون وقت نمیشی "تو" میشی یه من. یه من.
من همیشه تو هستم...
شما یار نداری؟؟ شکسته نفسی میفرمایید !!
تازه من با شناختی نسبی که از سرکار به دست آوردم
اطمینان دارم که نمیتوانی در غار بی یار دوام بیاوری .
تو باید بگویی و تیکه بپرانی و حرفهای خنک بزنی .... در غیر این صورت دیگر "تو" نیستی . از الان گفته باشم که جواب نمیخوام ... جوابهات گاهی مثل سیانور عمل میکنه ... مرسی
مرام میزارم و جواب نمیدم...
این عجب بود آنچه می پنداشتیم
به رسم رفاقت و مهر
حضرت دیفار
کی درجه حضرتی بهت داده...؟
"و این قصه یخ زدگی مدام تکرار میشود" !
اوهوم...
خوشم اومد از حاضرجوابیت
چه ترشی بخوری چه ترشی نخوری حتما یه چیزی میشی
باشه...
و نیز فرموده اند: مال ما خار داره کلا!
هه...