آدما وقتی با من حرف میزنن خیالشون راحته. چون من قصه اونا رو فراموش نمیکنم در عین حال هرگز به روشون نمیارم که قصشون رو یادمه و من با توجه به قصه زندگیشون توی روابطم باهاشون، ازشون مراقبت میکنم...
نوشته شده توسط تو
من و تو
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 ساعت 12:21 ق.ظ
دلم برات تنگ شده کثافت
دیگه دلت گشاد شد...
تو خوبی، واین برای از تو گفتن کافی نیست ..
شایدم اسمش خوبی نباشه...
نمیدونم...
شناخت من از تو همانی است که در پست جمعه "کلا ما از ازل نپنداشتیم" گفتی...
پس دروغ نگو لطفن.
تصور همیشگی من اینه که از امثال تو باید ترسید!!
خوبه که فهمیدی باید ترسید...
پس خوش به حال آدمهایی که با تو حرف میزنن ...
هومممم...
پس کلا لطف می کنی :)
اگه می خوای بگی ..اهوم یا هوووممم یا هه یا چن تا نقطه چین ... نگو ..چون بی مزه س :)
چه خوشکل شدی امروز
دی :
هه...
همه تازگیا به خوشگلی من گیر دادن...
اینقدر مراقب دیگرانی که مراقب خودت نیستی
فک کنم این خوب نی
حالا هر طور صلاح می دنی
میل خودت
آهان
فک نمیکنم این طوریا باشه
و اینکه کلا من آدم بی میلی هستم...
آها دِ...
من ولی هیچ وقت دوس ندارم پای قصه های آدما بشینم
و طبق معمول متاسفانه همیشه مخاطبشون قرار میگیرم
تو انتخابگر باش و مخاطبشون نشو...
به این میگن سنگ صبور
که پیدا نمیشه، نایابی :)
نه. این با سنگ صبور کلی فرق داره...
اومدم بنویسم تو خوبی دیدم قبلا نوشته شده ولی بازم می گم که تو خوبی
الان فک کنم باید بگم مرسی...
یا چی...؟