چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

قشنگ قادرم تمام کلاغای دنیا رو با دستام خفه کنم

وقتی صدای کلاغا میاد من میفهمم که هوا میخواد صاف بشه و هر وقت صداشون میاد من دلم میخواد سرشون فریاد بزنم و بگم که ازشون متنفرم.اما هیچ وقت فریاد نمیزنم بلکه آروم میگم که ازشون متنفرم...


نوشته شده توسط تو

نظرات 11 + ارسال نظر
من پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ق.ظ

به کلاغا کاری نداشته باش :|

به تو ربطی نداره...

... پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ق.ظ

nemidonam chera tazegiaa
enghad chert minevisiiiii

engar mD y kos khol minevise

to copy past mikoni

حالا اون حرف فلانی جان رو میفهمم...
دیگه نیا اینجا...
هرگز...

... پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ق.ظ

فنجان چای... تریاک حل شده... غروب...
سر را فقط بکوب به دیوار هی بکوب
امکان ندارد از در ِ مستی گریختن
اینگونه از تحمل هستی گریختن
فنجان چای، تریاک حل شده، غروب
سر را فقط بکوب به دیوار هی بکوب
سیگار پشت سیگار آتش بزن... بخند...
اینها کفاف وزن زمان را نمی دهند
اصلا ببین کجای جهان ایستاده ای
از دست داده ای فقط از دست داده ای
با خود بلند حرف بزن سر تکان بده
هر روز بیشتر متفاوت نشان بده
این سرنوشت توست کسی مثل هیچ کس
اصلا تو آمدی که بمیری همین و بس

فرداد پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

خدا روشکر من فقط قیافه ام شبیه کلاغه و خود کلاغ نیستم....
کلی ما رو ترسوندی دختر

نترس فرداد...

یاسین پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ق.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

کلاغ ها هم عشوه می آیند برای این لحظه های چندشناک!

اَه...

ستایش پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ق.ظ http://www.baran8904.blogfa.com

سلام دختر گلم
تو هنوز که خشنی.یه مقدار خاکشیر مزاج باش.

باشه...

شب پره پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:28 ب.ظ

حرف زدنم با نوشتنم تفاوت دارد و نوشتنم با اندیشیدنم و اندیشیدنم با آن گونه که باید بیندیشم و همین طور تا ژرفترین نقطه ی تاریکی...و در ژرف ترین نقطه ی تاریکی شیار هایی است که من در اعماق یکی از آن ها نشسته ام و پاهای یخ زده و بی حسم را با دستانم در آغوش کشیده ام و چانه ام را روی زانوانم رها کرده ام...من درون هاله ای از تاریکی مطلق که حرکتی پاندول وار بر لبه ی نیستی دارد آرام خفته ام و صدای قار قار کلاغ هایی را که بر بالای این غار محزون در انتظار مرگی شیرین هستند می شنوم...تاریکی همیشه سرد است و این جا چنان سرما زده و یخ بسته است که حتی اگر گرمای دستی به قصد نوازش آن را لمس کند٬ترک بر می دارد و می شکند.این جا برف اشک تاریکی است که دانه دانه بر عمق شیار می نشیند و می دانم که فردا که آفتاب در آمد آوای مرگ کلاغ ها خواب آشفته ی مرا آشفته تر می سازد...آن زمان بدتر از بدتر بود و می اندیشیدم که از این بدتر نمی شود و اکنون دانسته ام که از این بدتر از بدتر٬بدتر هم می شود...هر روز بدتر از دیروز و همین طور تا ژرف ترین نقطه ی تاریکی...

aynar پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:33 ب.ظ http://takhtefolad2.blogfa.com

“پشت پنجره‌ام کلاغی است
اخمش می‌کنم
جیغ می‌کشم
نگاه می‌کند
نمی‌رود

بیش از این به من نمی‌رسد
غروب زمستان
و کلاغی که عاشق من است


― گراناز موسوی

کلاغ خر...

hate~f دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ق.ظ http://margomir.blogfa.com

برداشتی از انتهای هفته ها
در بالاترین نقطه کوه درست زمانی که روی ایوان یستاده ام
تمامی کلاغان و دسته پرندگان با هیاهو من رو سودا میکنند
میدانند همیشه تنها می آیم و قصد جانم میکنند
گمانم کمانه میرفتی و همه را به راحتی می دریدی

...

absolution دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ق.ظ

همه ی سیاهی شان عبرت است...

همشون پدسگن...

حضرت دیفار دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ب.ظ http://Difar.blogsky.com

اون کامنت قبلی رو تایید نکن عزیزم
درستش اینه

کلاغ ها نگاهشان عمیق و شاعرانه است
میان هر سکوتشان هزارویک ترانه است

پرنده عجیبی است نجیب، اصیل و باوقار
علاقه دارد او به برف به روی قله چنار

به اعتقاد من کلاغ قدیمی و عتیقه است
دلی که با کلاغ نیست چقدربی سلیقه است!

نباید ازکتاب روح کلاغ را قلم گرفت
نباید این سیاه را حقیر و دست کم گرفت

برای گفتن از کلاغ دلم میان باغ هاست
چقدر غصه های من شبیه این کلاغ هاست

ناصر کشاورز

تایید نکردم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد