تویی که به تجزیه افکار من غبطه میخوری؛ اعتراف کن که آیا تا به حال افکارت در تغزل افتاده...؟
نوشته شده توسط تو
ما تو ادبیات و زبان فارسی تغزل نداریم تو اینو از کجا آوردی ؟:)
حوصلت رو ندارم امروز...
به تغزل افتادم، تجزیه شدم اما جزء کوچکی از من باقی ماند...«هر بار که به قبرستان میروم تکهای از من با مرگ میرود...»
هه، چه شاعرانه...
گاهی اعترافات سنگین تمام می شوند...سنگین تر از مرگ حتی...
همتون امروز یه جورایی احساسات شاعرانتون شکفته انگار...چه خبره...؟از اون لحنایی بود که من خندم مگیره ها...
این پستت آبروی آدمو جلوی خودش میبره!
خیلی کارای دیگه هم میکنه که شما نمیدونی...
فرداد...؟
همینجوری که اعتراف نوموکونم که.....
یه عامو هم آخرش میزاشتی...
قبلا میومدی پیشمالان دیگه نه ...
قبلا خیلی کارای دیگه هم میکردم اما الان دیگه نه...
ما تو ادبیات و زبان فارسی تغزل نداریم تو اینو از کجا آوردی ؟:)
حوصلت رو ندارم امروز...
به تغزل افتادم، تجزیه شدم اما جزء کوچکی از من باقی ماند...
«هر بار که به قبرستان میروم تکهای از من با مرگ میرود...»
هه، چه شاعرانه...
گاهی اعترافات سنگین تمام می شوند...
سنگین تر از مرگ حتی...
همتون امروز یه جورایی احساسات شاعرانتون شکفته انگار...
چه خبره...؟
از اون لحنایی بود که من خندم مگیره ها...
این پستت آبروی آدمو جلوی خودش میبره!
خیلی کارای دیگه هم میکنه که شما نمیدونی...
فرداد...؟
همینجوری که اعتراف نوموکونم که.....
یه عامو هم آخرش میزاشتی...
قبلا میومدی پیشم
الان دیگه نه ...
قبلا خیلی کارای دیگه هم میکردم اما
الان دیگه نه...