چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

که اگر افتاده بود، تو خود تجزیه میشدی

تویی که به تجزیه افکار من غبطه میخوری؛ اعتراف کن که آیا تا به حال افکارت در تغزل افتاده...؟


نوشته شده توسط تو

نظرات 7 + ارسال نظر
یه ضعیفه دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 ب.ظ

ما تو ادبیات و زبان فارسی تغزل نداریم تو اینو از کجا آوردی ؟:)

حوصلت رو ندارم امروز...

محمد سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 ق.ظ http://artoftrevel.blogsky.com

به تغزل افتادم، تجزیه شدم اما جزء کوچکی از من باقی ماند...
«هر بار که به قبرستان میروم تکه‌ای از من با مرگ میرود...»

هه، چه شاعرانه...

absolution سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ق.ظ

گاهی اعترافات سنگین تمام می شوند...
سنگین تر از مرگ حتی...

همتون امروز یه جورایی احساسات شاعرانتون شکفته انگار...
چه خبره...؟
از اون لحنایی بود که من خندم مگیره ها...

محمد سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ب.ظ http://artoftrevel.blogsky.com

این پستت آبروی آدمو جلوی خودش میبره!

خیلی کارای دیگه هم میکنه که شما نمیدونی...

فرداد سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ب.ظ

فرداد...؟

جزیره ماداکتـــــــو سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:41 ب.ظ http://jazirehmadakto.blogfa.com

همینجوری که اعتراف نوموکونم که.....

یه عامو هم آخرش میزاشتی...

قو سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:31 ب.ظ http://ghooha-bar-bad.blogfa.com/

قبلا میومدی پیشم
الان دیگه نه ...

قبلا خیلی کارای دیگه هم میکردم اما
الان دیگه نه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد