پرستش احساسات در شکل افراطی اش که زاده ی رمانتیسم معاصر عصر روشنگری است٬با برخورد خوشبینانه و تقلیل گرایانه اش به هستی٬انسان و آینده اش که در نتیجه ی پیشرفت صنعتی و ارزش های ناشی از انقلاب فرانسه نضج گرفته بود٬به اوج خود رسید.اکنون اگر با صلاح تبارشناسی به ساختار شکنی آن عصر بپردازیم٬آن چه که بر ویرانه هایش چون غباری خواهد نشست٬انسان تحقیر شده ایست که در بیگانگی از احساساتش به سر میبرد.همان طور که سرمایه داری انسان را موضوع کار ساخت٬رمانتیسم هم به عنوان شریک سرمایه داری در راه برده سازی آزادی با به بیرون افکندن احساسات آدمی از وجودش و تجسم آن در قالب مفهومی «دیگری»دست اندر کار تکمیل این توطئه گردید. آن چه که جامعه ی امروز در ادامه همان روند پیش گرفته تلاش هر چه بنیادی تر برای سامان دادن حقارت و نهادینه کردن آن در وجود تک تک ماست.پروپاگاند علیه خودبسندگی جدی ترین مسئله در رابطه با خوارداشت نیروهای فرا انسانی انسان است. اگر عشق (در آن معنی که به کار میبریدش)٬نیرومندترین سایق زندگی است٬چرا نباید آن را به تمامی ازآن خویش سازیم و چرا باید آن را در وجود دیگری جست و جو نماییم؟تا آن جا که به من مربوط است٬من در زندگی فقط یک عشق می شناسم وآن عشق به خویشتن است.«من رودی ام رهنورد پیچ و تاب ها٬اما نه به سوی مصب بلکه به سوی سرچشمه خویش»و این آزادی است که نخواهم گذاشت علی رغم تلاش زمانه از چنگم بگریزد...
چه خوشکل بود
ای جانم
بوس قربونت برم
هومممم...
اما امان از روزی که پوسته بره کنار ، دیگه با چسب دوقلو هم نمی تونی بچسبونیش
حقیقتا لازم نیست پوسته ای باشه اگه انسان آگاهی باشیم...
یعنی لازمه واقعا که پوستهه بره کنار ؟
بله لازمه...
پرستش احساسات در شکل افراطی اش که زاده ی رمانتیسم معاصر عصر روشنگری است٬با برخورد خوشبینانه و تقلیل گرایانه اش به هستی٬انسان و آینده اش که در نتیجه ی پیشرفت صنعتی و ارزش های ناشی از انقلاب فرانسه نضج گرفته بود٬به اوج خود رسید.اکنون اگر با صلاح تبارشناسی به ساختار شکنی آن عصر بپردازیم٬آن چه که بر ویرانه هایش چون غباری خواهد نشست٬انسان تحقیر شده ایست که در بیگانگی از احساساتش به سر میبرد.همان طور که سرمایه داری انسان را موضوع کار ساخت٬رمانتیسم هم به عنوان شریک سرمایه داری در راه برده سازی آزادی با به بیرون افکندن احساسات آدمی از وجودش و تجسم آن در قالب مفهومی «دیگری»دست اندر کار تکمیل این توطئه گردید.
آن چه که جامعه ی امروز در ادامه همان روند پیش گرفته تلاش هر چه بنیادی تر برای سامان دادن حقارت و نهادینه کردن آن در وجود تک تک ماست.پروپاگاند علیه خودبسندگی جدی ترین مسئله در رابطه با خوارداشت نیروهای فرا انسانی انسان است.
اگر عشق (در آن معنی که به کار میبریدش)٬نیرومندترین سایق زندگی است٬چرا نباید آن را به تمامی ازآن خویش سازیم و چرا باید آن را در وجود دیگری جست و جو نماییم؟تا آن جا که به من مربوط است٬من در زندگی فقط یک عشق می شناسم وآن عشق به خویشتن است.«من رودی ام رهنورد پیچ و تاب ها٬اما نه به سوی مصب بلکه به سوی سرچشمه خویش»و این آزادی است که نخواهم گذاشت علی رغم تلاش زمانه از چنگم بگریزد...
خوشم نمیاد دستم رو بشه...
من اینجا صحبت دست نکردم. حرفم راجع به احساس بود... :)