شب پره
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 ساعت 05:55 ب.ظ
«جیغ مادر را به هنگام زایمان می شنوی و تقلای آخر را به هنگام مرگ می بینی و با خود می گویی آن چه این چنین آغاز میشود و این چنین پایان می یابد می توانست برای شادی طراحی گردد».هر چند در پس این جمله ی کر که گارد نوعی جهان بینی ناامیدانه به زندگی پنهان است اما نمی توان انکار کرد که این گزاره در ارتباطی بی واسطه با مفهوم شادی است.تنها یک ترس واقعی وجود دارد و آن ترس از مرگ در معنای مطلق آن است است...بدون این ترس تنها شادی باقی می ماند.جهان منهای ترس سراسر شادی است...انسان اگر بدل به آن موجود نامیرایی شود که در وحدت با هستی می تواند به دست آورد آن زمان با غرور و افتخار فریاد این همانی سر خواهد داد که٬قله ی هستی قله ی من است...من هرگز نخواهم مرد...و کدام شادمانی است از این جاودانه تر؟...آن کس که نمی ترسد٬ نمی میرد از این رو که مرگ درون او می زیید و نه بالعکس.به این دلیل که انسان نامیرا قادر به جذب همه ی پویش های هستی در درون اقیانوس بی مرز وجود خویش است و در این سطح از عظمت تمامی جریانات و امور مسطح خواهد گشت...مرز بین اوج و حضیض ناپدید خواهد گشت و همه ی فاصله ها و حفره های هستی را یگانگی انسان پر خواهد ساخت...انسان به تمامیت هستی خواهد رسید...عظمت و افتخار و اقتدار٬باقی همه هیچ است...
درسته ..
اوهوم...
بستگی به چاله اش هم داره ها! بعضی از چاله ها وقتی بیوفتی سخت میتونی بیای بیرون ازش!
معمولا نمیتونی بیای بیرون از هیچ کدومش...
و دست برای گرفتن...
نه لزوماً...
اوهوم
بله...
افتادن و برخاستن ...
افتادن و افتادن و افتادن...
چاله خوبه ، چاه بده
همش یکیه...
«جیغ مادر را به هنگام زایمان می شنوی و تقلای آخر را به هنگام مرگ می بینی و با خود می گویی آن چه این چنین آغاز میشود و این چنین پایان می یابد می توانست برای شادی طراحی گردد».هر چند در پس این جمله ی کر که گارد نوعی جهان بینی ناامیدانه به زندگی پنهان است اما نمی توان انکار کرد که این گزاره در ارتباطی بی واسطه با مفهوم شادی است.تنها یک ترس واقعی وجود دارد و آن ترس از مرگ در معنای مطلق آن است است...بدون این ترس تنها شادی باقی می ماند.جهان منهای ترس سراسر شادی است...انسان اگر بدل به آن موجود نامیرایی شود که در وحدت با هستی می تواند به دست آورد آن زمان با غرور و افتخار فریاد این همانی سر خواهد داد که٬قله ی هستی قله ی من است...من هرگز نخواهم مرد...و کدام شادمانی است از این جاودانه تر؟...آن کس که نمی ترسد٬ نمی میرد از این رو که مرگ درون او می زیید و نه بالعکس.به این دلیل که انسان نامیرا قادر به جذب همه ی پویش های هستی در درون اقیانوس بی مرز وجود خویش است و در این سطح از عظمت تمامی جریانات و امور مسطح خواهد گشت...مرز بین اوج و حضیض ناپدید خواهد گشت و همه ی فاصله ها و حفره های هستی را یگانگی انسان پر خواهد ساخت...انسان به تمامیت هستی خواهد رسید...عظمت و افتخار و اقتدار٬باقی همه هیچ است...
شایدم واکسن چاه باشه
اینجوریام نیست...
چاله برای پرکردنه تا بیکار نباشیم
به هر حال اول باید بیفتی توش...