چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

عهدی که شکست، اشکی که ریخت

در همان سالهای خیلی دور که خیلی خیلی تاریک بود عهدم را بسته بودم و در همین شب که اتفاقا در ظاهر نوری نداشت و تاریک بود من  عهدم را، همان عهد تاریک را با چند قطره اشک شکستم. 

اما وقتی عهدم را شکستم تکه هایش را دیدم که ریخت در دستان تو.

مواظب تکه های شکسته عهدم باش شاید دوباره یک روز تاریک آمد، تاریک محض، و من شاید خواستم دوباره تکه های عهدم را با خودم ببندم...


نوشته شده توسط تو

نظرات 6 + ارسال نظر
جیدن چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:33 ق.ظ http://jeedan.blogsky.com

چیزی که شکسته شد عمرا دیگه به حالت اولش برگرده

مطمئنی...؟

آهو چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ب.ظ http://lady-in-red.ir/

خسته دلان خورشید را سرزنش میکنند . . .

والا ما دل نداریم که بخواد حالا خسته بشه...

شهروم پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ق.ظ http://shahroom.com

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی
بنای مهر نمودی که پایدار نماند
مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی

سعدی

خیلی خوب بود نوشتت. مرسی

میدونم که خوبه...

فرداد پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:48 ق.ظ

شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت
به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت.
......
(.../اوهوم/هموم)

هه...

فرداد پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

زهر مار و هه....
بی احساس

آدم بی احساس باشه بهتر از اینه که بیخودی قربون صدقه این غربتیا بره...

مدادگلی جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:26 ب.ظ

به " دوباره" اعتقاد داری هنوز؟

اوهوم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد