«خودآگاهی تنها در خودآگاهی دیگری به اقناع خویش دست پیدا می کند». اگر انسان را صرفآ به صورت اراده ای مجرد مجسم کنیم که در یک حالت انتزاعی و بالقوه ی هستی خود به سر میبرد٬«دیگری»گذرگاه تحقق رخداد اراده به سمت امر بالفعل و واقعی است.اراده در قالب ابژه اش٬دیگری٬دو لحظه ی متفاوت از وجود را به نمایش می گذارد.نخست از طریق تخلیه ی خود در دیگری و تصرف آن وجود خویش را به اثبات می رساند و دوم با تملک دیگری و نفوذ در ترکیب آن وجود دیگری را به اثبات می رساند...بنابر این اراده ناچار است برای اثبات نیروی خود و دستیابی به قدرتش٬نوعی از هستی را از قبل برای دیگری به رسمیت شناخته باشد... معنای هر پدیده ای تحت تاثیر نیروهایی که وجود آن را تسخیر کرده اند تعیین می گردد٬به عبارت دیگر٬معنا٬نیرویی است که قدرت به بیان در آوردن خویش را پیدا کرده و نیرو آن کیفیت و حالتی از هستی است که در کمیت و تعیین هر پدیده مستتر است و قدرت آن نیرویی است که نیروهای دیگر را تصرف کرده...و در این جاست که اراده به عنوان قدرت تحقق یافته با تحمیل خود٬وجود را به اثبات می رساند و جهان را از ورطه ی نیستی به هستی می کشاند... به این ترتیب اراده هستی می شود و هستی اراده و بدون وجود آن نیستی همه چیز را خواهد بلعید.افزون بر این معنا نیز در وجود اراده معنا پیدا می کند٬بنابراین اراده علاوه بر اثبات هستی ٬اثبات معنا نیز هست... کاربست این مفهوم صرفآ فلسفی و صورت بندی اجتماعی آن به ما نشان خواهد داد ارباب خارج از معنای فئودالی آن و در کلیتش یعنی طبقه ی مسلط در هر دوره تاریخی به دلیل یگانگی و پیوند با اراده و در نتیجه ی خودآگاهی و نیز به این دلیل که هستی برای وجود خویش محتاج به وجود ارباب می باشد٬ برای هستی هستی ضروریست.و ما امیدواریم که روزی تاج از دست رفته ی امپراطوری فاشیسم یعنی اربابان حقیقی زمین را دوباره بر سرش بگذاریم...
گاهی وقتا حس می کنم تو صدسالته...
واقعا که خیلی چیزا رو درست فهمیدی.
من یه صد ساله کوچکم...
«خودآگاهی تنها در خودآگاهی دیگری به اقناع خویش دست پیدا می کند».
اگر انسان را صرفآ به صورت اراده ای مجرد مجسم کنیم که در یک حالت انتزاعی و بالقوه ی هستی خود به سر میبرد٬«دیگری»گذرگاه تحقق رخداد اراده به سمت امر بالفعل و واقعی است.اراده در قالب ابژه اش٬دیگری٬دو لحظه ی متفاوت از وجود را به نمایش می گذارد.نخست از طریق تخلیه ی خود در دیگری و تصرف آن وجود خویش را به اثبات می رساند و دوم با تملک دیگری و نفوذ در ترکیب آن وجود دیگری را به اثبات می رساند...بنابر این اراده ناچار است برای اثبات نیروی خود و دستیابی به قدرتش٬نوعی از هستی را از قبل برای دیگری به رسمیت شناخته باشد...
معنای هر پدیده ای تحت تاثیر نیروهایی که وجود آن را تسخیر کرده اند تعیین می گردد٬به عبارت دیگر٬معنا٬نیرویی است که قدرت به بیان در آوردن خویش را پیدا کرده و نیرو آن کیفیت و حالتی از هستی است که در کمیت و تعیین هر پدیده مستتر است و قدرت آن نیرویی است که نیروهای دیگر را تصرف کرده...و در این جاست که اراده به عنوان قدرت تحقق یافته با تحمیل خود٬وجود را به اثبات می رساند و جهان را از ورطه ی نیستی به هستی می کشاند... به این ترتیب اراده هستی می شود و هستی اراده و بدون وجود آن نیستی همه چیز را خواهد بلعید.افزون بر این معنا نیز در وجود اراده معنا پیدا می کند٬بنابراین اراده علاوه بر اثبات هستی ٬اثبات معنا نیز هست...
کاربست این مفهوم صرفآ فلسفی و صورت بندی اجتماعی آن به ما نشان خواهد داد ارباب خارج از معنای فئودالی آن و در کلیتش یعنی طبقه ی مسلط در هر دوره تاریخی به دلیل یگانگی و پیوند با اراده و در نتیجه ی خودآگاهی و نیز به این دلیل که هستی برای وجود خویش محتاج به وجود ارباب می باشد٬ برای هستی هستی ضروریست.و ما امیدواریم که روزی تاج از دست رفته ی امپراطوری فاشیسم یعنی اربابان حقیقی زمین را دوباره بر سرش بگذاریم...
میشه یه پست بدون استعاره بنویسی ؟
نچ...
این دو خط خیلی ترسناک بود ها. چطور قدرتش را داشتی از توی مغزت این ها را بیرون بکشی؟
همین طور که خوندی...