اوهوم... می تونی به جمله مزخرف "این نیز بگذرد" فک کنی!
این یه راه ادامه داره زینب...
شب پره
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 ساعت 01:52 ب.ظ
گیگو:چرا تو هرگز نمی خندی؟ مارشال:جهانی که من در آن زندگی می کنم به من این اجازه را نمی دهد.اگر خوب نگاه کنی می بینی که در این جهان جای زیادی برای خندیدن وجود ندارد... فقط باید که خوب نگاه کنی...
اگر من امروز ناشادم به این دلیل است که آن چه که از آینده در من نفوذ می کند به روشنی به من می فهماند که دیگر هرگز شادمان نخواهم بود.تا زمانی که جهان و انسان هست٬مبارزه هم هست.و مبارزه با همه٬مبارزه با هیچ است.مبارزه ای برای هیچ... و سرانجام روزی فرا خواهدرسید که انسان در آن از جنگیدن برای هیچ خسته خواهد شد... اما این باعث نخواهد شد که من به آن نوعی از شادی که درون رنج و اندوه موج می زند بی تفاوت بمانم...من به شادی باور ندارم و شاد هستم...و همواره در این نقطه شگرف است که کلمات گندیده از شاخه ی ذهن فرو می ریزد و آن چه که بر جای می ماند فریاد می زند«عشق من به زندگی زمانی به اوجش می رسد که از آن بیزار باشم».و اشتباه خواهد بود اگر تصور کنیم که دیدن نوعی شادی در اندام اندوه و رنج٬از تناقض سرچشمه می گیرد.این یک جامعیت وحدت یافته است و تنها کسانی که آن را در جامعیت و یگانگی اش درک می کنند قادر به تجربه ی شادی اندوه خواهند بود...
یه بستنی اکبرمشتی چاره شه...
برا منم بخر.
تو از اون آدمایی هستی که حالشون بده فک میکنن گشنشونه...؟
چه خوب و راحت گفتی! :)
اما سخت میگذره...
خوشحال نیستم
هیچ کس خوشحال نیست...
اوهوم...
می تونی به جمله مزخرف "این نیز بگذرد" فک کنی!
این یه راه ادامه داره زینب...
گیگو:چرا تو هرگز نمی خندی؟
مارشال:جهانی که من در آن زندگی می کنم به من این اجازه را نمی دهد.اگر خوب نگاه کنی می بینی که در این جهان جای زیادی برای خندیدن وجود ندارد...
فقط باید که خوب نگاه کنی...
اگر من امروز ناشادم به این دلیل است که آن چه که از آینده در من نفوذ می کند به روشنی به من می فهماند که دیگر هرگز شادمان نخواهم بود.تا زمانی که جهان و انسان هست٬مبارزه هم هست.و مبارزه با همه٬مبارزه با هیچ است.مبارزه ای برای هیچ... و سرانجام روزی فرا خواهدرسید که انسان در آن از جنگیدن برای هیچ خسته خواهد شد...
اما این باعث نخواهد شد که من به آن نوعی از شادی که درون رنج و اندوه موج می زند بی تفاوت بمانم...من به شادی باور ندارم و شاد هستم...و همواره در این نقطه شگرف است که کلمات گندیده از شاخه ی ذهن فرو می ریزد و آن چه که بر جای می ماند فریاد می زند«عشق من به زندگی زمانی به اوجش می رسد که از آن بیزار باشم».و اشتباه خواهد بود اگر تصور کنیم که دیدن نوعی شادی در اندام اندوه و رنج٬از تناقض سرچشمه می گیرد.این یک جامعیت وحدت یافته است و تنها کسانی که آن را در جامعیت و یگانگی اش درک می کنند قادر به تجربه ی شادی اندوه خواهند بود...
یک چیزی که در مورد تو هست و گیجم می کنه، اینه که هر روز نظرم در مورد جنسیتت عوض می شه. هنوز نفهمیدم!
جنسیت من مهم نیست واقعاً...
تو از کدوم آدمایی...؟
یعنی چی...؟
اگه از جلو باشه حس خوبیه ..
از جلو و عقب با همه...
منم!
...