گریختن به درون آن چه که وجود ندارد و همزمان گریختن از درون آن از درونی ترین تضادها و کشمکش هاست.اما وحدت آشتی دادن تضادها نیست بلکه درک یگانگی تضادها در کلیتشان است.با این حال بگذار تا در میان شراره ی اشتیاق و شعله ی حسرت در انکار آن چه مرا به سوی خویش فرا می خواند٬بسوزم...چون زنی در دره ی زنبق٬که باوجود این که دوست میداشت اما هرگز تسلیم نمیشد... زمان همان گونه که خود هر چیز را معنی می کند٬به همان سان همان چیز را هم بی معنی می کند.بگذار تا به زمان وفادار نباشیم و بین معنا و بی معنا ماوا گزینیم و به حالی بین رد و قبول بغلتیم...
گریختن به درون آن چه که وجود ندارد و همزمان گریختن از درون آن از درونی ترین تضادها و کشمکش هاست.اما وحدت آشتی دادن تضادها نیست بلکه درک یگانگی تضادها در کلیتشان است.با این حال بگذار تا در میان شراره ی اشتیاق و شعله ی حسرت در انکار آن چه مرا به سوی خویش فرا می خواند٬بسوزم...چون زنی در دره ی زنبق٬که باوجود این که دوست میداشت اما هرگز تسلیم نمیشد...
زمان همان گونه که خود هر چیز را معنی می کند٬به همان سان همان چیز را هم بی معنی می کند.بگذار تا به زمان وفادار نباشیم و بین معنا و بی معنا ماوا گزینیم و به حالی بین رد و قبول بغلتیم...
و در حق خودت . .
آفرین. دقیقا...
در عمقم فرو برو لطفا!
عرض گذراست...
این خوب بود یاسین...
حداقل می تونی ناخدا باشی....
آخه این غرق شدن برای منم خوبه...
دلم چون
خانه ای با پنجره های باز
رو به بزرگراه تنهایی
هرچه تورا
از روی میز پاک میکنم
غبار خاطرات من
لرد میگیرد ته کتری
شاعر...
ژارادوکس قشنگی بود
یکی غرق میشه توو نجات غریقش
یکی غرق میشه منم غرقش...