دون ژوان
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 ساعت 12:13 ق.ظ
نه هیچ قانون کلی ای وجود نداره
اگه کلیم نباشه شاید برای بعضی از مسائل جواب بده... مگه نه ژوان...؟
شب پره
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 ساعت 12:35 ب.ظ
«اگر من در زندگی ام به نقطه ی عطفی رسیده ام٬نه به خاطر چیزهایی است که به دست آورده ام٬به خاطر چیزهایی است که از دست داده ام» به عبارت دیگر همه ی آن چیزهایی را که از دست داده ام به دست آورده ام نه در این معنی که هر آن چه را از دست داده ام دوباره همان را به دست آورده ام بلکه در این معنی که از دست دادن٬خود٬به دست آوردنی٬است. نورا شخصیت محوری عروسک خانه ی ایبسن در نقطه ی عطف نمایش و تحول خویش به این نتیجه می رسد که همه ی آن چیزهایی را که در زندگی با هلمر به دست آورده٬و همه ی سعادت و خوشبختی کودکانه ای را که تا کنون در زندگی داشته چه قدر ناپایدار و آسیب پذیر است.بنابر این همه ی آن چه را که داشته حتی فرزندانش را رها میکند و میرود تا درباره ی همه ی مسائل جدی فکر کند و آن چه را که تا کنون نداشته یعنی خودش را بیابد و متافیزیک خودش را بشناسد... و جای بسی خوشبختی است که متافیزیک تنها از طریق متافیزیک خودش را در برابر جهان عریان می سازد و در برابر دیدگان غیر متافیزکی نامرئی٬پوشیده و پنهان باقی می ماند.ارتباط اروتیک متافیزیک با متافیزیک تنها در متافیزیک است که آسوده می گیرد...
یه ضعیفه
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 ساعت 11:00 ق.ظ
سعیده من می تونم از بلاگت استفاده کنم و یه چی به محسن داداش دیفار بگم ؟ آخه اصلا پی ام هام به میلش نمی ره که نمی ره چرا بلاگشو بست ؟
نه نمیتونی از بلاگم استفاده کنی...
به نظرم به ما ربطی نداره که چرا آدما بلاگشون رو میبندن...
دست چقدر مهمه توی زندگیمون! از دست میدیم به دست می یاریم گاهی بهمون دست میده گاهی دست دست می کنیم
ولی اگه چنین چیزی نبود مطمئنا واژه " ترجیح" وجود نداشت!
آره یاسین آره...
یه ضعیفه
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 ساعت 04:29 ب.ظ
چقد تو بد اخلاقی دختر منکه هنوز نفهمیدم چه هیزمی بهت فروختم ؟ تر ؟ خشک ؟ من که اصلا یادم نمیاد بهت هیزم فروخته باشم بگذریم من که کار ندارم چرا بلاگشو بست یه سوال دارم ازش / خب قسمت نظرات بلاگش تا چن روز پیش بسته بود ..که دیدم باز کرده تا خواستم برم سوالمو بپرسم دیدم کلا بلاگش رو بست آدرس میلی هم که بهم داده به هیچ وجه هیچ میلی نمی تونم براش سند کنم و کلا ایمیلام براش نمی ره هیچی بی خیال ... در کل ممنونم که هستید علی ای الحال همتون باز خوبه این بچه ها رو میشه تو بلاگ تو دید ..دون ژوانو ..پوریا رو ..و دیفار رو بی خیال خوش باشی خواهر خوشکله بای
من بیشتر اوقات -وقتی میترسم نتونم دوباره بدست بیارم- وانمود میکنم. نقش بازی میکنم واسه خودم. زار میزنم! باز نقش بازی میکنم. برمیگردم سر کارم!! همه ازین کارا میکنن، هوم؟
نه هیچ قانون کلی ای وجود نداره
اگه کلیم نباشه شاید برای بعضی از مسائل جواب بده...
مگه نه ژوان...؟
«اگر من در زندگی ام به نقطه ی عطفی رسیده ام٬نه به خاطر چیزهایی است که به دست آورده ام٬به خاطر چیزهایی است که از دست داده ام» به عبارت دیگر همه ی آن چیزهایی را که از دست داده ام به دست آورده ام نه در این معنی که هر آن چه را از دست داده ام دوباره همان را به دست آورده ام بلکه در این معنی که از دست دادن٬خود٬به دست آوردنی٬است.
نورا شخصیت محوری عروسک خانه ی ایبسن در نقطه ی عطف نمایش و تحول خویش به این نتیجه می رسد که همه ی آن چیزهایی را که در زندگی با هلمر به دست آورده٬و همه ی سعادت و خوشبختی کودکانه ای را که تا کنون در زندگی داشته چه قدر ناپایدار و آسیب پذیر است.بنابر این همه ی آن چه را که داشته حتی فرزندانش را رها میکند و میرود تا درباره ی همه ی مسائل جدی فکر کند و آن چه را که تا کنون نداشته یعنی خودش را بیابد و متافیزیک خودش را بشناسد...
و جای بسی خوشبختی است که متافیزیک تنها از طریق متافیزیک خودش را در برابر جهان عریان می سازد و در برابر دیدگان غیر متافیزکی نامرئی٬پوشیده و پنهان باقی می ماند.ارتباط اروتیک متافیزیک با متافیزیک تنها در متافیزیک است که آسوده می گیرد...
سعیده من می تونم از بلاگت استفاده کنم و یه چی به محسن داداش دیفار بگم ؟
آخه اصلا پی ام هام به میلش نمی ره که نمی ره
چرا بلاگشو بست ؟
نه نمیتونی از بلاگم استفاده کنی...
به نظرم به ما ربطی نداره که چرا آدما بلاگشون رو میبندن...
دست چقدر مهمه توی زندگیمون!
از دست میدیم
به دست می یاریم
گاهی بهمون دست میده
گاهی دست دست می کنیم
ولی اگه چنین چیزی نبود مطمئنا واژه " ترجیح" وجود نداشت!
آره یاسین آره...
چقد تو بد اخلاقی دختر
منکه هنوز نفهمیدم چه هیزمی بهت فروختم ؟ تر ؟ خشک ؟
من که اصلا یادم نمیاد بهت هیزم فروخته باشم
بگذریم
من که کار ندارم چرا بلاگشو بست
یه سوال دارم ازش / خب قسمت نظرات بلاگش تا چن روز پیش بسته بود ..که دیدم باز کرده تا خواستم برم سوالمو بپرسم دیدم کلا بلاگش رو بست
آدرس میلی هم که بهم داده به هیچ وجه هیچ میلی نمی تونم براش سند کنم و کلا ایمیلام براش نمی ره
هیچی بی خیال ...
در کل ممنونم که هستید علی ای الحال همتون
باز خوبه این بچه ها رو میشه تو بلاگ تو دید ..دون ژوانو ..پوریا رو ..و دیفار رو
بی خیال
خوش باشی خواهر خوشکله
بای
همین که هست...
نه بابا حقیقت نداره، اصن معنی نداره! "از دست میدن که به دست بیارن"!!!
مث همون "این نیز بگذرد" مزخرفه!
زینب صبر کن خودم تحلیلش بکنم بعد شاید به شما هم نتیجش رو گفتم...
دوباره لینک نزاشتی...
من بیشتر اوقات -وقتی میترسم نتونم دوباره بدست بیارم- وانمود میکنم.
نقش بازی میکنم واسه خودم.
زار میزنم!
باز نقش بازی میکنم.
برمیگردم سر کارم!!
همه ازین کارا میکنن، هوم؟
نه. قطعا همه از این کارا نمیکنن...
like
هوممم...
همه ی نوشته هاتو خوندم.
این به دلم چسبید....
حقیقت داره...
باید تجربه کنیم تا درکش کنیم
تجربش سخته.آدم از حقیقتش میترسه...
از دست میرن تا بدست بیان ;)
شایدم...
واسه نظر من نوشته بودی آدم ازحقیقتش میترسه...........
وقتی هنوز از دست ندادی نمیترسی.........وقتی از دست دادی و فهمیدی چقدر گم شدی توو این حقیقت میترسی
تجربه من بهم ثابت کرد که بهتره اصلا کسی رو نداشته باشی که از دست بدی
اصلا منظورم آدما نبودنا...