چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

حسا حساسن مواظب باشید

بعضی از آدما با افکار مریضشون میتونن یه حس ساده تو رو به لجن بکشن...


نوشته شده توسط تو

نظرات 10 + ارسال نظر
اِلیکــــو شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ http://far-vardin.blogfa.com/

بعضی از آدما ....
خیلی کارای دیگه هم میتونن انجام بدن !

بله میتونن...

اسپـ ـرمـ دودی! شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:20 ق.ظ http://dodi.blogfa.com

خسته امـ

خسته از آدمهایی که چشمـ دیدنـ همدیگر را ندارند

اما کونـ ریدنـ به همـ را چرا...

خسته نباشی...

محمد شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:06 ق.ظ http://artoftrevel.blogsky.com

بیماری‌های خودشون رو در احساس تو تزریق می‌کنن

آخرش خودشون ضرر میکنن. البته که احساس تو هم سرکوب میشه و هزار تا بلای دیگه سرش میاد...

آهوی وحشی شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ق.ظ http://lady-in-red.ir/

اوهوم

بله...

شب پره شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:17 ب.ظ

دون کیشوت که بر پندار قهرمانی بود و با آسیاب های بادی می جنگید و در چشم من همه چیز نشانی از آسیاب بادی بر پیشانی اش دارد اما سرانجام در زندگی روزی فرا می رسد که در آن انسان بتی را که از خودش ساخته می شکند تا بر ویرانه های خودش یه ماجراجویی بپردازد و آن شهر باستانی را که زیر خودش مدفون ساخته از نو کشف کند.روزی که موجودی در زیر پوست به جنبش در می آید و خارشی احساس را بیدار می کند و احساس فریاد می زند که زمان زایمان انسان از خودش فرا رسیده.بدن اندک اندک شکاف بر می دارد و کرم کوچکی که درون پیله تن می گریسته از شکاف بیرون می لغزد و چه زیباست دگر دیسی...
شب پره ای از میان گوشت و خون متولد می شود و بدن می خندد.زمان از حرکت باز می ایستد و نبضش می گندد و به کوچکترین واحدهایش تجزیه می شود و در فضا پراکنده و این چنین در برابر آیینه ی چشمان ما هر لحظه ابدیتی می شود در جدا افتادگی اش در بی کرانگی فضا.زمانی که وحشتناک ترین اختراع بشر بوده است هر لحظه اش اولین لحظه می شود و این بار دیگر نه زمان که انسان کشیده می شود...
آن کس که زندگی را به واقعیت ساده ی حسی تقلیل می دهد٬سرانجام خودش هم درون یکی از همین لحظات احساسات ساده اش جان می دهد.من به روشنی اعلام می دارم که رسالت ما به لجن کشیدن همه ی زندگی و افکار و احساسات ساده ی همین«آدم هایی»است که به خود جرات می دهند که به سادگی دیگران را بیمار بنامند.داوری من این است که همه چیز خوب است و البته نباید برای آنان که بیمارند اند توضیح داد که ما به دنبال فراتر از این هستیم٬به دنبال آن چه فرا حسی است هر چند که همه ی ملکوت ما احساس ماست اما نباید این گونه فهمید که احساس ما احساسی ساده است و هم نباید این گونه فهمید که منظور ما از امر فرا حسی٬امری غیر حسی است که منظور احساس فراتر است...نه احساس ساده نه غیر حسی٬ احساس فراتر داشتن و این روش استعلایی مادی مخصوص ماست که سخت بر بنیاد ها و ستون های زمین استوار و وفادار است و ما این زحمت را به خود نخواهیم داد که برای فیلسوفان خردمندمان توضیح دهیم که زندگی با مفاهیمی جون احساس ساده٬احساس ساده ی آنان که می پندارند احساسات ساده ی پاکشان به لجن کشیده می شود حتی گامی به پیش نخواهد رفت...

ساما شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:46 ب.ظ

گاه بعضی آدمها تا تو را بشناسند کلی تغییرت می دهند و بعد ... تغییرات تو را نمی پذیرند!

بیخود کردن تغییر بدن...

فرداد یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ب.ظ

اکثر آدما مرز بین چیزها رو نمی دونن....نمی تونن فرق بذارن.

اصلا باید بیخیال اکثر آدما شد...

عابر یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:04 ب.ظ

دوست دارم "تو"
ساده ساده ساده

میدونم که دوستم داری.
خوبه که سادست...

دون ژوان دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ق.ظ

آره شبیه ماشین زباله می مونن. میان و خالیش می کنن تو آدم.

اوهوم...

شاعرشنیدنی ست چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ق.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

بعضی آدما با افکار مریضشون دنیا رو به لجن کشیدن
به روزم

حالا با هر کامنتت یه بار بگو به روزم که بزنم لهت کنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد