چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

من در همین لحظه فهمیدم که چقدر مبهوت اویم

آدمهای کمی هستند که آرام باشند، تنهایی را بفهمند، عمق اندوه را سر کشیده باشند، طعم هق هق را با نان و پنیر شام چشیده باشند، در زیر زمین زندگی کرده باشند و از این روزگار خورده باشند و خورده باشند و خورده باشند و به تو احترام ویژه ای بگذارند.

در این زمانه آدما حتی حوصله ندارند به حرفهای سر زبانی یکدیگر گوشد دهند چه برسد به اینکه بخواهند سطر سطر روح تو را بخوانند.

و چقدر من باید خشنود باشم از اینکه کسی را دارم که موقع قهقهه زدنم عمق اندوه مرا که کنج لبم پنهان است میفهمد...


نوشته شده توسط تو

نظرات 2 + ارسال نظر
دریا جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:45 ق.ظ http://azjensebaran.blogsky.com

سلام
زیبا بود و قابل درک
مطالبتون زیباست.............
وبلاگتون هم.....
بهترینهارو براتون آرزو میکنم. و امیدوارم روزگارتون همیشه بی اندوه باشه..........

باشه...

lمهرنوش سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ب.ظ

...وقتی کسی توانایی درک اندوه تو رو داشته باشه خوشبخت ترینی...

اوهوم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد