چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

من خواستم همش رو ببرم و نشده

نمیشود تمام چیزها را با خود برد. گاهی باید بعضی چیزها را جا گذاشت و رفت...


نوشته شده توسط تو

نظرات 4 + ارسال نظر
ونوس دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:43 ق.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

جا هم که بذاری خودشون دنبالت میان.امتحان کن.من که یه قطار دنبالمه!

نچ.
آخه من با تو خیلی فرق دارم...

روباه مکار دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ق.ظ http://sherover.blogsky.com

مث رد پان اون چیزایی که می‌مونن باهات نمیان ولی اگه زمان بگذره اونا هم گم می‌شن.

نمیمونن. تو جا میزاریشون...

فرداد دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:44 ب.ظ

من که می تونم همه چیزمو بذارم ...فقط بتونم برم....

فقط بتونی بری...

نگار پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:08 ب.ظ http://omidbeazadi.blogfa.com//

دقیقاً ، هیچوقت نمیشه . . .

اوهوم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد