چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

و ناخوداگاه جلوی اونا گریم میگیره

من از آدم گُندِها میترسم

از آدم بزرگا

از اونایی که همه میشناسنشون

از اونایی که همه یه حساب دیگه روشون باز میکنن

از اونایی که هر کسی به خودش اجازه نمیده باهاشون حرف بزنه

از اونایی که خیلییییییییی باید حساب کتاب کنید تا باهاشون 4 تا کلمه حرف بزنید

از اون گنده هایی که کم میخندن

از اون بزرگایی که اصلا گریه نمیکنن

از اونایی که پیش خودشونم توی تنهایی جذبه دارن

من از اونا میترسم

من نمیدونم چرا جلوی اینا گریم میگیره; از ترسمه یا از شدت غمگین شدنمه؟

اصلا چرا من وقتی با اینا مواجه میشم یه حس ترس همراه با غم وحشتناک میاد سراغم...؟

نظرات 2 + ارسال نظر
عابر دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:31 ق.ظ

سردم شد
یخ بستم

هومممم...

سارا یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.sayemah.blogsky.com

واااااااااااااااااای چه حس مشترکی. منم ازشون می ترسم. منم با دیدنشون گریم می گیره ولی از شدت ترسه.
خیلی عالی بود

کاش با من حس مشترک نداشتی. حداقل کاش تو نداشتی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد