معلوم است ویسکوزیته ات روحت بالاتر از حد مجاز است طوری که انگار روحت از همان شب گرم تابستان سگی، هبوط کرد. از روح به گاز، از گاز به مایع، از مایع به جامد. تا شد همین جنس بی خاصیت لزجی که مانند پلاسما داغ است ولی انرژی متسع نمی کند. در جمود خودت نشسته ای و نگاه می کنی به بی حاصلی ایام و روز به روز دل پر است از روزگار کسالت آوری که نتوانستی در آن جریان سیال ذهنت را فعال کنی.
چرا با من اینجوری حرف میزنی...؟
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد :)
نه. این نبود...
کار خوبی میکنی...
میدونم هومن...
که گفتنش برای خیلی ها جسارت میخواهد..
قبول دارم...
چقدردلم برای چسبندگی های روح لطیفت تنگ شده بووود
من این جور روح لطیفی دارم ک همه دلشون تنگ میشه...
منم دوست دارم.
اما من دوست میدارم...
معلوم است ویسکوزیته ات روحت بالاتر از حد مجاز است طوری که انگار روحت از همان شب گرم تابستان سگی، هبوط کرد. از روح به گاز، از گاز به مایع، از مایع به جامد. تا شد همین جنس بی خاصیت لزجی که مانند پلاسما داغ است ولی انرژی متسع نمی کند. در جمود خودت نشسته ای و نگاه می کنی به بی حاصلی ایام و روز به روز دل پر است از روزگار کسالت آوری که نتوانستی در آن جریان سیال ذهنت را فعال کنی.
چرا با من اینجوری حرف میزنی...؟