چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

من از کجا پرت شدم؟

این روزها زیاد حرف میزنم،همش هم حرف زیادی! 

به خودم میگم بسته دیگه دهن کثیفت رو ببند اما حریف خودم نمیشم.

دیگه کمتر فکر مینم،بیشتر ادعام میشه.

توی زندگیم سرگردونم،خودم خودمو بلاتکلیف کردم.

من درگیر یک هرج و مرج درونی وحشتناکم...


نوشته شده توسط تو

به قول مامانم دوست اونه که بگریونه دشمن اونه که بخندونه

میگفت چون دوستمونه نباید به روش میاوردی، میگفت شاید سالی یه بار ببینیش بعد اون یه بارم اون چیزایی که به تو ربط نداشت رو به روش آوردی، گفت حالا تا دو هفته حالش بده.

تو دلم گفتم اگه شما هم همون دفعه اول همین جوری که من به روش آوردم به روش میاوردید به این کثافت کشیده نمیشد...

چرا وقتی رفیق هم هستید گند و کثافتاش رو نباید بهش بگید چون که رفیقتونه و به شما ربطی نداره و میگید که یه ساعت اومده حال کنه و بره ما نباید حالشو بد کنیم؛چون تو هم درگیر همون گند و کثافتها و ابتذالی

اصلا کی به شما یاد داده رفاقت یعنی اینکه همیشه حال رفیقت رو خوب کنی، اونم توهمی، الکی

یه روزی اینا رو بهش میگم...


نوشته شده توسط تو