چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

به قول مامانم دوست اونه که بگریونه دشمن اونه که بخندونه

میگفت چون دوستمونه نباید به روش میاوردی، میگفت شاید سالی یه بار ببینیش بعد اون یه بارم اون چیزایی که به تو ربط نداشت رو به روش آوردی، گفت حالا تا دو هفته حالش بده.

تو دلم گفتم اگه شما هم همون دفعه اول همین جوری که من به روش آوردم به روش میاوردید به این کثافت کشیده نمیشد...

چرا وقتی رفیق هم هستید گند و کثافتاش رو نباید بهش بگید چون که رفیقتونه و به شما ربطی نداره و میگید که یه ساعت اومده حال کنه و بره ما نباید حالشو بد کنیم؛چون تو هم درگیر همون گند و کثافتها و ابتذالی

اصلا کی به شما یاد داده رفاقت یعنی اینکه همیشه حال رفیقت رو خوب کنی، اونم توهمی، الکی

یه روزی اینا رو بهش میگم...


نوشته شده توسط تو

نظرات 2 + ارسال نظر
روباه مکار شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:59 ب.ظ

دوست آنست بگیرد دست دوست در پریشان حالیُ آشفتگی
شاید بر طبق این تعریف!

فک کنم ربطی نداشت...

Geist شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:09 ب.ظ

ای باباٰٰ خوبه تو هم یه چیزی یاد گرفتیا
شما خودتون حالتون بهم نمی خوره ازاین ژست های شبه داغون نیمه روشن فکر نمایی ابلهانه...چه قدر سرخ دارم انتقادمی کنما...

من میگم بیخیال، بده بره، ها...؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد