چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

من از کجا پرت شدم؟

این روزها زیاد حرف میزنم،همش هم حرف زیادی! 

به خودم میگم بسته دیگه دهن کثیفت رو ببند اما حریف خودم نمیشم.

دیگه کمتر فکر مینم،بیشتر ادعام میشه.

توی زندگیم سرگردونم،خودم خودمو بلاتکلیف کردم.

من درگیر یک هرج و مرج درونی وحشتناکم...


نوشته شده توسط تو

نظرات 2 + ارسال نظر
mamamia جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:20 ق.ظ http://mamamia.ir

وبلاگ بسیار خوبی دارید
لذت بردم

رابی جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:44 ب.ظ http://rabii.blogsky.com

یه روزایی اونقدر حرف می زنم که خسته شم.. خسته نمیشه اصلا.. ساکت نمیشه.. خوابش هم نمی گیره لعنتی..
این روزا که میاد، فقط کافیه یه مداد و کاغذ بدن دستن، از این کاغذ کاهی ها، دفتر خشتی ها..
بگن هیچ کار دیگه ای نداری، برو هر چی می خوای بنویس..
خفه میشما.. خاموش میشم اصلا... یه سکوت وصف ناپذیر....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد