چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

من پیداش میکنم

من یک آدم امن میخواهم که یک سری خاطراتم را بسپرم به او...



نوشته شده توسط تو

نظرات 6 + ارسال نظر
رابی یکشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 06:30 ب.ظ http://rabii.blogsky.com

زندگی آدما و خاطره هاشون، مثل یه کتاب میمونه.. گاهی وقتا می تونی چند تا فصل رو دوباره بخونی یا دیگه نخونی.. اما نمی تونی صفحه هاشو بکّنی..
وقتی خاطره هاتو می دی به یه آدم دیگه، هر چقدر هم امن، انگار اون کاغذارو کندی... ممکنه بهت بر نگردونه، گمشون کنه.. اون وقت ممکنه یه روزی آشفته بشی... مواظب خاطره هات باش، چون زندگی شون کردی..

...

ساسان دوشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:53 ق.ظ

.

اوهوم...

حسین رها دوشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:24 ق.ظ http://www.sabz-raha1.blogsky.com

سلام تو.
:(

سلام رها...

مجید چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:17 ب.ظ

(ورژن دیگه)
من یک آدم می خواهم که یکسری خاطرات جدید بسازم

آها...

هیشکی چهارشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:29 ق.ظ http://zehnedargir.blogsky.com/

آدم امن !!
گشتیم نبود
نگرد نیست
اینروزا حتی سایه خودت هم امن نیست پاش بیوفته زیرپاتو خالی میکنه
چه برسه به یکی دیگه
اینروزا بهترین شغل قبر کنی هست
باید هر چند وقت یه بار خاطره ها را دفن کرد
این روزا بهترین دوست تنهایی هست و دستمال سفید و پاکت سیگار و تحملی طولانی
این روزا آدم غمباد میگیره از این همه بی مهری
این روزا روزای گندیه

میخوای گریه کن. ها...؟

نام چهارشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:11 ب.ظ

خسته ام و ناامید چه کنم

یه خسته و نا امید بودنت ادامه بده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد