چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

بارش زیاده

اینکه زور باعث میشه تو احساس بدبختی کنی...

نوشته شده توسط تو

سرگردان

مثل یک کلافِ کلافه...

نوشته شده توسط تو

چه مستانه

انگار باید یک تلنگر بخوریم که دلمان بلرزد، کمی عشق بیرون بریزد، تا بفهمیم ما لبریزیم، لبریزیم از عشق...



نوشته شده توس تو

من پیداش میکنم

من یک آدم امن میخواهم که یک سری خاطراتم را بسپرم به او...



نوشته شده توسط تو

من از کجا پرت شدم؟

این روزها زیاد حرف میزنم،همش هم حرف زیادی! 

به خودم میگم بسته دیگه دهن کثیفت رو ببند اما حریف خودم نمیشم.

دیگه کمتر فکر مینم،بیشتر ادعام میشه.

توی زندگیم سرگردونم،خودم خودمو بلاتکلیف کردم.

من درگیر یک هرج و مرج درونی وحشتناکم...


نوشته شده توسط تو

به قول مامانم دوست اونه که بگریونه دشمن اونه که بخندونه

میگفت چون دوستمونه نباید به روش میاوردی، میگفت شاید سالی یه بار ببینیش بعد اون یه بارم اون چیزایی که به تو ربط نداشت رو به روش آوردی، گفت حالا تا دو هفته حالش بده.

تو دلم گفتم اگه شما هم همون دفعه اول همین جوری که من به روش آوردم به روش میاوردید به این کثافت کشیده نمیشد...

چرا وقتی رفیق هم هستید گند و کثافتاش رو نباید بهش بگید چون که رفیقتونه و به شما ربطی نداره و میگید که یه ساعت اومده حال کنه و بره ما نباید حالشو بد کنیم؛چون تو هم درگیر همون گند و کثافتها و ابتذالی

اصلا کی به شما یاد داده رفاقت یعنی اینکه همیشه حال رفیقت رو خوب کنی، اونم توهمی، الکی

یه روزی اینا رو بهش میگم...


نوشته شده توسط تو

مطمئنم که بازم هیچ گهی نمیخورم

دلم میخواد برای یک روز تمام دنیا رو اروم و تاریک کف دست من بزارن...


نوشته شده توسط تو

خرده هایش تمام من را جر داد بس که تیز بود

امشب بغض کهنه ام شکست و من خرده هایش را که در گلویم مانده بود با یک فنجان اب ولرم قورت دادم...


نوشته شده توسط تو

چی کار باید کرد؟

بچه ها گناه دارن لای دست و پای ما باشن، ما ادم بزرگا کثیفیم

اونا حیفن

اونا اومدن زندگی کنن ولی ما تباهشون میکنیم...


نوشته شده توسط تو



دیگه بغضشم اومده

ما هیچ ما نگاه،

خوب آره اما تا کی...؟


نوشته شده توسط تو

ما از زیردستانیم

اگر غصه مرا در زدی،نترس! تعجب نکن، پشیمان نشو، یخ نزن

آرام بیا یک گوشه ای و مطمئن باش کسی هست که مراقب است...


نوشته شده توسط تو

زیر درخت روی درخت

شاید وقتی امسال انارها رسیدند من هم،     رسیدم...


نوشته شده توسط تو

یعنی اینو بپذیرم؟

شایدم همه میدونن و من هیچیییی نمیفهمم...


نوشته شده توسط تو

لطفا یکی جواب منو بده،اصلا کسی اینجا هسسسست؟

شادی پبش میاد یا باید دنبالش گشت یا باید پیش آوردش یا چی...؟


نوشته شده توسط تو

خیلی فرق میکنه

من اشک میریزم

شاید هم اشکهایم میریزند...


نوشته شده توسط تو

خیلی فرق میکنه

من اشک میریزم

شاید هم اشکهایم میریزند...


نوشته شده توسط تو

این همه غم و استیصال و اشک رو که هنوز بعد از 37 سال ادامه داره باید چی کار کرد؟

مثل زن 55 ساله ای که الان نوه داره و  بعد از گذشت 37 سال هنوز دم دمای سال نو توی دلش آشوب میشه و موقع درست کردن سبزی پلو با ماهی شب عید ریز ریز و یواشکی توی آشپزخونه اشک میریزه...

آخه 37 سال  پیش، شب عید بوده، دقیقا همون موقعی که داشته به مامانش کمک میکرده که سبزی پلو با ماهی شب عید رو بپزن که فهمیده عشقش ترکش کرده، 

بعد از گذشت این همه سال هنوزم که هنوز جیگرش میسوزه...


نوشته شده توسط تو

غم خفه کننده

آدم است دیگر 

گاهی غمگین می شود 

گاهی هم غمیگین می شود 

آدم است دیگر 

غمگین میشود و همیشه غمیگین می ماند... 

 

نوشته شده توسط تو

من گم شدم یا تو؟

چرا  کم کم آدم ها، حتی همونایی که اولش تمام حرفت و حرکاتت و سکوتت و ... تو رو میفهمیدم و عمیقا درک میکردن الان دیگه . حتی نمیزارن یه جملت رو کامل بگی یا نمیزارن دو سه روز سکوت کنی...


نوشته شده توسط تو

دوری دلگیری بود

وقتی تو میایی من در عمق سکوتم ساکت نشسته ام...


نوشته شده توسط تو