-
گل بهار نارنج بی بو با درد حتی اگر بی ربط
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 01:29
مثل چکاندن نارنج به روی زخم... نوشته شده توسط تو
-
چه ابلهانه...
شنبه 11 خردادماه سال 1392 19:08
گذشته ها تمام دنیا را بر سر ما خراب کردند و ما هنوز برای گذشته های از دست رفته میجنگیم... نوشته شده توسط تو
-
حتی اگر حروف اسمت در ذهنم رژه بروند
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 09:18
و من چقدر لذت میبرم وقتی میبنم تو از همه زندگیش پاک شده ای... نوشته شده توسط تو
-
یک گرد خالی
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 11:29
هر بار که میگفتی دوستت ندارم موژه هایم را باد میبرد... نوشته شده توسط تو
-
ما هیچ، هیچ، هیچ
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 15:05
ما حتی نگاه هم نداریم... نوشته شده توسط تو
-
کاش میشد نوشت
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 00:17
هیچ کس حتی نمیتونه حدس بزنه ریشه تمام اندوه های الان من چیه... نوشته شده توسط تو...
-
شبهای دریده
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 12:51
به شدت دلم برای شب و روزهای سگی تنگ شده ... نوشته شده توسط من
-
بیاید با من حرف بزنید
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 15:48
من دلم برای بعضی از خواننده های وبلاگم تنگ شده به شدت تنگ نوشته شده توسط تو ...
-
لطفا کسی این روزا حتی گوهمم نخوره چون این کارم عصبانیم میکنه
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 12:20
من این روزا به طرز وحشتناکی عصبانی، افسار گسیخته، بی مرز، بی ملاحضه، بی اعصاب، بی ظرفیت، بی تحمل و حساسم... نوشته شده توسط تو
-
حتی نمیشه یه تکون کوچیک خورد
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 13:36
هیچ کاری نمیشه کرد، همه چی بستست... نوشته شده توسط تو
-
اینا شرف دارن به اونایی که حتی نفهمیدن گذشتشون بی اتفاقه
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 11:37
بعضی از آدما به خاطر گذشته بدون اتفاقشون ساعت ها گریه میکنن... نوشته شده توسط تو
-
یه وقت نیفتم
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 11:50
آدما دارن سوراخم میکنن، احساس میکن اون دوره دوباره داره شروع میشه... نوشته شده توسط تو
-
گفتم میشه به جاش بری توی لاس وگاس یه کازینو بزنی؟ گفت نه
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 09:27
میخواد بره توی لس آنجلس پمپ بنزین بخره... نوشته شده توسط تو
-
آره به خاطر این گریه کنید
جمعه 9 فروردینماه سال 1392 21:59
هیچ نیمه ای وجود نداره، همه چی از همون اول تهشه... نوشته شده توسط تو
-
نیش بازت خودت را نیش میزند
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 02:59
هی تو، که گوشه زندگی نشسته ای و به من لبخند میزنی نیشت را ببند بیا این وسط ببین چه غوغاییست... نوشته شده توسط تو
-
الان سکوت نکنید...
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 21:23
بچه ها قدر نوشته های منو بدونید. اینا خیلی حیفن اگه از روشون سرسری رد بشید... نوشته شده توسط تو
-
:(
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 11:17
بعضی وقتا باید جون بدی، تا جون بدی... نوشته شده توسط تو
-
همین نزدیکی
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 14:52
من پر از پروا هستم، پر از ترس... نوشته شده توسط تو
-
تو رو خدا به هم رحم کنید
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 15:06
چقدر ما بدبختیم، چقدر ما بدبختیم و چقدر جلوی بعضی از آدما بدبخت تریم، چقدر ما بدبختیم و چقدر بعضی از آدما با رفتارشون باعث میشن ما احساس بدبختیِ بیشتری بکنیم... نوشته شده توسط تو
-
قله خیلی زمخت و بی رحمه. از من گفتن بود
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 08:12
الان آدم اگه تلاشش رو کنه که به قله زندگی برسه و برسه به جای اینکه آرامش بگیره یهو میبینه تیزیه قله همه جاشو پاره میکنه... نوشته شده توسط تو
-
هیچی تموم نمیشه
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 19:03
آدم فقط باید به حال این زندگی انسانی اشک بریزه خیلی اشک بریزه... نوشته شده توسط تو
-
کاش من اینجوری نباشم
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 01:32
آدما گاهی بقلت رو پر میکنن به جای تنهاییت... نوشته شده توسط تو
-
چشمام درد میکنه
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 14:27
دیگه حتی نمیشه زل زد... نوشته شده توسط تو
-
حالش از همتون بهم میخوره
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 00:50
او دریده شده، به همین خاطر نمیتواند شب را برگردد... نوشته شده توسط تو
-
من سکوت
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 10:04
چند روزیست حرفهایم در گلویم گیر کرده و من باز هم گیر کرده ام که چرا نمیتوانم بگویم آن دونفر در آسانسور بدون اینکه حرفی بزنند چقدر مرا خراش داده اند که چرا نمیتوانم بگویم آنها که مرا دوره کرده بودند چقدر خاطر مرا آزردند که چرا نمیتوانم بگویم آن خانم که فقط دستش را آرام به پشت من زد و مرا صدا کرد چقدر تحملش برای من سخت...
-
آقا اصلا کسی با من حرف نزنه
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 12:03
چقدر امروز آدما تنفر برانگیزن... نوشته شده توسط تو
-
آدما این کارو میکنن که تو رو تحت کنترل خودشون داشته باشن
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 14:58
به آدما اجازه نده با رفتارشون شان وجودتو پایین بیارن... نوشته شده توسط تو
-
انگار خودشم میبره و نمیتونه فریاد رس باشه
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 22:56
گاهی خدا هم از شدت استیصال بعضی آدما گریش میگیره... نوشته شده توسط تو
-
مثل اونا
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 19:51
همش باید گشت، همش باید گشت و پیدا کرد. کاش میشد یهویی بدون هیچ گشتنی پیدا کنی... نوشته شده توسط تو
-
امروز خیلی سنگینه و من تحمل این حجمش رو ندارم
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 09:37
امروز از اون روزاست که باید توی اتاقم میموندم که هیچ کس رو نمیدیدم و هیچ صدایی رو هم نمیشنیدم... نوشته شده توسط تو