امروز روز غمگینیست
این را از همان لحظه که چای صبحانه را مینوشیدم فهمیدم...
نوشته شده توسط تو
انگار میخوان تو منو حتی روز عروسیمون گم کنی و هرگز پیدا نکنی...
نوشته شده توسط تو
من در شب های بی کسی تو که هیچ وقت هیچ کس نفهمید
من در خم شراب تو
ماندم و نگندیدم...
نوشته شده توسط تو
دلم میخواد سال ها هیچ کاری نکنم و فقط و فقط بشینم یه گوشه ای و بگم ای وای ای وای ای وای...
نوشته شده توسط تو
اینجا یک لشگر آدم خوابند.
اینجا من همش و پشت هم شکست میخورم.
من هر روز و هر لحظه از این لشگر آدم خواب شکست میخورم...
نوشته شده توسط تو
بعضیا عادت دارن خودشون رو اهدا کنن بعدش بزنن توی سرشون که اییییییییییییییی واییییییییییییی چرا فلانی با من فلان کار رو کرد، من که خیلی کارا براش کردم.
نه عزیزم تو خیلی کار نکردی تو خودت رو اهدا کردی و آدم با چیز یا کسی که بهش اهدا شده هر کاری که دلش بخواد میکنه...
نوشته شده توسط تو
و من چنگ میزنم
و خون نمیچکد
و من میترسم از این همه نچکیدن
چون میدانم اینها روزی سیل میشود و تمام زندگیم بوی خون میگیرد...
نوشته شده توسط تو
پای روی من مگذارید
نه، پای روی من مگذارید
که اگر بگذارید
من هم له میشوم هم تکه ای از روحم تا ابد ته کفش شما خواهد ماند...
نوشته شده توسط تو
گذشته ها تمام دنیا را بر سر ما خراب کردند و ما هنوز برای گذشته های از دست رفته میجنگیم...
نوشته شده توسط تو
و من چقدر لذت میبرم وقتی میبنم تو از همه زندگیش پاک شده ای...
نوشته شده توسط تو
نوشته شده توسط تو