شما خبر ندارین از دل آدمایی که وقتی تحقیر میشن نمیتونن به آدمی که تحقیرشون کرده بگن تو کی باشی که منو تحقیر کنی، من تا حالا پدر مادرمم از گل نازکتر بهم نگفتن چه برسه به تو.
آخه پدر مادر اینا از تنه درخت کلفت ترم بارشون کردن و اینا آخ نگفتن. اصلا اینا اول توسط پدر مادرشون تحقیر شدن.
این آدما خیلی روحشون جر خرده.اگه یه روزی فهمیدید یه آدم اینجوریه، یهو یه جا بی ربط عمیقا نوازشش کنید.
خیلی حواستون باشه اینا آدمای بسیار بسیار حساسی هستن و بسیار زیاد از نوازش شدن میترسن.اگه بفهمن که شما فهمیدین چه خبره و پشت نوازشتون چیه مثل آشغال پرتتون میکنن توی آشغالی ذهنشون...
نوشته شده توسط تو
اگه روبروی یه کسی نشستین و دارین باهاش صحبت میکنید و میبینید که اون لبهاش به هم چسبیده بهتره صحبتتون رو قطع کنید و ادامه ندید.
آخه یه عالمه حرف پشت لبهای به هم چسبیده هست که سکوت شما رو میطلبه...
نوشته شده توسط تو
اصلا یهو دلت میخواد اون یکی تو رو توی احساساتش بخیسونه...
یه جوری که پوسته ای که تا الان روی احساساتت کشیده بودی خیس بخوره و کنار بره...
نوشته شده توسط تو
گاهی باید فقط بری اون گوشه له شده روح یه آدم رو خیلی آروم ببوسی و خیلی آروم برگردی.
انقدر آروم که آدمه خودش نفهمه کسی اومده و رفته. فقط یهو انقدر گرمش بشه که بتونه گریه کنه...
نوشته شده توسط تو
هر چیم که آدم فک کنه همه حقایق رو میدونه و کارش درسته اما همیشه یه آدمی پیدا میشه و با چند تا کلمه یه حقیقتی رو به روت میاره که به جز پذیرش اون حقیقت حتی اگه تلخ، نمیتونی کار دیگه ای بکنی...
نوشته شده توسط تو
از مردایی که تیریپ روشنفکری میان و جلوی بی بند و باری و جلف بازی همسراشون رو نمیگیرن حالم به هم میخوره...
دلم میخواد به این مردا بگم بی غیرتا اگه یه بار به همسراتون تذکر بدین طلاقتون نمیدن، نترسین...
نوشته شده توسط تو
همون لحظه بهش نگفتم خفه شو.گذاشتم کامل حرفش رو بزنه تا من توی بوی نامطبوع حرفاش خفه شم.
دلم میخواست من خفه شم تا شاید دیگه هرگز از این حرفا نشنوم...
نوشته شده توسط تو
همیشه فاصله ها خودشان، خودشان را فریاد میزنند لازم نیست تو چیزی بگویی.
اما من یک بار فاصله ای را دیدم که خودش را سکوت کرده بود.
اون فاصله ترسیده بود.
باز هم لازم نیست تو چیزی بگویی...
نوشته شده توسط تو
افقی از راست به چپ یعنی از راه راست منحرف شده ایم
عمودی از بالا به پایین یعنی از بالا به پایین سقوط کرده ایم...
نوشته شده توسط تو
نوشته شده توسط تو
از درون زار میزنم و بلند میگویم عزیزم. دستهایم کشیده میشود به دیوار اطرافم، یک آن میبینم دارم تو را چنگ میزنم...
نوشته شده توسط تو
آقای بخشی منجیلی، من یک آغوش و یک دل سیر گریه کردن به شما بدهکارم
اندوه آن روز و آن ظرف غذای جلوی شما و تنهاییتان روزی هزار بار مرا میکُشد...
نوشته شده توسط تو
من بیدی هستم که با هر بادی میلرزم
اصلا من بید لرزانم حتی بدون باد هم میلرزم...
نوشته شده توسط تو
تنگی اگر که زخم هم نکند فشار که می آورد
حتی تنگ بودن کفشت، حالا با دلم اگر کار نداشته باشیم...
نوشته شده توسط تو
گِره ها هیچ وقت در زندگی باز نمیشوند بلکه از گِره ای به گِره دیگر تبدیل میشوند...
نوشته شده توسط تو
آنجا تلخ است
تو هر چقدر هم که لباس سفید بپوشی تلخی خردلی آنجا تمام نخواهد شد...
نوشته شده توسط تو