دلتنگی هم حاصل همین زل زدن هاست ....دلتنگ گذشته می شی می خوای اون گذشته تو آبنده هم باشه...گذشته مثل صفحات خونده شده یه کتابه ...بهتره یه کتاب رو بیشتر از یه بار نخونیم حتی کتاب درسی ....
ما درون مایا هستیم.مایا های تو درتو وپیچ در پیچ.یک شدن مداوم در فضا و زمان...توهم... آینده و گذشته مایاست.زندگی تنها یک لحظه ی واحد است که کش آمده٬امتداد یک لحظه در یک بی کرانگی...زیستن درون یک لحظه ی ابدی...بدون گذشته... بدون آینده...معلق در نامتناهی٬غوطه ور در فضا٬به سمت...به سمت یک نورلند... ما ساکن هستیم٬ساکن یک لحظه ی ابدی که یک عمر طول می کشد...بدون گذشته...بدون آینده... و چه دشوار است اسارت در چنگال لحظه ای که نمی رود٬گذشته ای که نبوده و آینده ای که نمی آید... بودن٬در این مرداب می گندد...
به گذشته باید زل زد ...
اون دیگه آینده است...
اگه به آینده نگا کنی چی؟
اگه به آینده نگاه کنی اونجوری گذشتت میتونه روی آیندت تاثیر نزاره...
زل زل زل
باشه...
همم... بیگ لایک به این پست!
عاشق خارجی بازیتم...
دلتنگی هم حاصل همین زل زدن هاست ....دلتنگ گذشته می شی می خوای اون گذشته تو آبنده هم باشه...گذشته مثل صفحات خونده شده یه کتابه ...بهتره یه کتاب رو بیشتر از یه بار نخونیم حتی کتاب درسی ....
شاید...
تعبیرتو نمیتونم قبول کنم. منطقش از نظر من وارونه س.
مهم نیست قبول نداشتنت...
ما درون مایا هستیم.مایا های تو درتو وپیچ در پیچ.یک شدن مداوم در فضا و زمان...توهم...
آینده و گذشته مایاست.زندگی تنها یک لحظه ی واحد است که کش آمده٬امتداد یک لحظه در یک بی کرانگی...زیستن درون یک لحظه ی ابدی...بدون گذشته... بدون آینده...معلق در نامتناهی٬غوطه ور در فضا٬به سمت...به سمت یک نورلند...
ما ساکن هستیم٬ساکن یک لحظه ی ابدی که یک عمر طول می کشد...بدون گذشته...بدون آینده...
و چه دشوار است اسارت در چنگال لحظه ای که نمی رود٬گذشته ای که نبوده و آینده ای که نمی آید...
بودن٬در این مرداب می گندد...
ای بابا چقد حرف میزنی تو...
میشه مارو وارد این بازی های پیچیده نکنی..
تو کلا خارجی... :)
راستی تا کی باید این نظرات بعد از تائید درج بشه؟
کلاس داره؟
اییش
اعتراض متمدنانه بود ها..
بعدن خیابونی شد نگی..
آقا اینجا شورشی بازی در نیار حال نداریم...همین که هست...
پس اینجوریاس که همه چی تکرار میشه یه وقتایی. راس میگی. چه ساده از کنار یه اختلاف جهت 180 درجه ای میگذریم!
بله اینجوریاس...
خوب شد گفتی.زود دور بزنم
آره بدو...
من که مدام سرم با دمم بازی میکنه نه میدونم کدوم ورم آینده س نه میدونم کدوم ورم آینده نیست . خلاصه به ورمم حساب نمیشن این زمان های متفاوت
خوب میکنی...
و چیزی به نام حال هم وجود ندارد
حال هر لحظه داره به گا میره...
تو دون ژوان نیستی چرا با اسم اون کامنت میزاری...؟
واقعا همین طوره که گفتید . درست و بی عیب
هوممم...
اوهوووووووووم....یادم میمونه.اونوقت آینده میشه گذشته دیگه
نچ...
نمی دونم پیچیده ست یا پیچوندی ! البته بی شعوری منم بی تاثیر نیست.
هیچکدوم...بگو یه نفر پشت سرت وایسه بعد برگرد بهش نگاه کن...اون موقع دیگه اون آدمه پشتت نیست...روبروته...اینم مثل اون میمونه...
آهاااا... از اون لحاظ!
خب بله اینم حرفیه.
بله...
چیشد؟
پست در حد مسائل ریاضی مهندسی بود
شما که مهندسی...حلش کن...
نوشته ات جالب بود . تا به حال اینطوری به درگیر شدن به گذشته فکر نکرده بودم .
دل تنگتان بودیم . . .
اشکال نداره آدمهای مختلف به قضایا از زوایای مختلف نگاه میکنن...
کجا بودی...؟
پستت و با توضیحی که به بی شعور فهیم دادی دوست داشتم
خوبه...
همیشه میکنم اینکارو اما هیچ کس اینطوری بهم نگفته بود...این خوبیشو و یا تسلسله ترسناکه شو یا...مرسی توی عزیز...دلم واسه اینجا تنگ شده بود
مرسی طیبه...