خرمالو ها رسیده بودن.
حتی بعضیاشون روی همون درخت له شده بودن...
بهشون گفتم به خاطر همون خرمالوهای له شده روی درخته که شراب امشب طعمش تلخه...
اما هیچ کس به حرف من توجه نمیکرد.حتی اون شب بهشون گفتم تو رو خدا...
یکیشون یهو دستش رو گذاشت رو دماغش و گفت هیسسسس خفه شو اسم خدا رو نبر...
گفتم تو رو خدا گوش بدید به حرفم، طعم تلخ شراب امشب به خاطر خرمالوهای له شده روی درخته.
همون یکی گفت خفه شو، همه خرمالوها یه روزی له میشن...
گفتم آره یه روزی له میشن اما کثافت الان شبه...
یکی دیگشون بلند شد صدای موزیک رو زیاد کرد...
خواننده فریاد میزد تورو میخوام ، تورو میخوام ، این دل من خیلی نازتو میخواد گل من...
یهو یکی از دخترا که موهاشو بلوند کرده بود رفت جلوی باند و سرش رو تکون میداد...
همه چراغا رو خاموش کردن و نور فلشر چهره هاشون رو روشن و خاموش میکرد. من یه پتو پیچیدم دور خودم و هی زیر لب زمزمه میکردم خرمالوهای له شده روی درخت باعث تلخیه شراب امشبه...
نوشته شده توسط تو
ممنون که بهم سر زدی .. خیلی وقت بود منم اینجا نیومده بودم .. امیدوارم خوب باشید .
امیدوار نباش آرمین...
آخ.. این از اون دلیل هاست که مگه عمری رو درختت جا مونده باشیش تا بشه بفهمیش..
آفرین "تو"ی عزیز، آفرین ..
یه روزی تهشو واسه تو میگم کوریون...
همین که یه حسی داشتی خوبه .. من حسش کردم ..
خوبه...
هر کی خرمالو ها رو میدید، لای پتو بود
یه دنیا موند و دوبس دوبس
که نصف سال از خونه خالیا نصف سالم از هیئتا بلند بود
...
برای من شبیه به یه خواب بود. خوابی که تووش همه چی یه جاست! و من از اینکه همه چیز تووی همه اعصابم خورده!
آره به شدت همه چیز تو هم بوده انگار...