آقای بخشی منجیلی، من یک آغوش و یک دل سیر گریه کردن به شما بدهکارم
اندوه آن روز و آن ظرف غذای جلوی شما و تنهاییتان روزی هزار بار مرا میکُشد...
نوشته شده توسط تو
سلام سپاس که ادرس گذاشته اید شما همان من و تو هستید که با من سر دعوا داشت ؟ به هر حال اینجا می ایم بیشتر و بیشتر خوشحالم
اون مال جوونیام بود الان با همه ته دعوا دارم...
مادرم گفت:مهربان باش اما نگفت مهربانی حدی داردسالها گذشته است و من هنوز فکر میکنم حد مهربانی کجاست؟وقتی تو با دیگران مهربانی و انها با تو مهربان نیستند و سوء استفاده میکنندشاید مهربانی را جور دیگر پاسخ میدهند
ها...؟
ازین درد هایی که هزار سال قبل اتفاق می افتند و زیادی هم روشن نیستند. اما جاش همیشه می ماند؟
آره میمونه...
سلام
سپاس که ادرس گذاشته اید
شما همان من و تو هستید که با من سر دعوا داشت ؟
به هر حال اینجا می ایم
بیشتر و بیشتر
خوشحالم
اون مال جوونیام بود الان با همه ته دعوا دارم...
مادرم گفت:
مهربان باش اما نگفت مهربانی حدی دارد
سالها گذشته است و من هنوز فکر میکنم حد مهربانی کجاست؟
وقتی تو با دیگران مهربانی و انها با تو مهربان نیستند و سوء استفاده میکنند
شاید مهربانی را جور دیگر پاسخ میدهند
ها...؟
ازین درد هایی که هزار سال قبل اتفاق می افتند و زیادی هم روشن نیستند. اما جاش همیشه می ماند؟
آره میمونه...