چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

کاش یک روز بیایی از من طلب کنی

آقای بخشی منجیلی، من یک آغوش و یک دل سیر گریه کردن به شما بدهکارم

اندوه آن روز و آن ظرف غذای جلوی شما و تنهاییتان روزی هزار بار مرا میکُشد...


نوشته شده توسط تو

نظرات 3 + ارسال نظر
ANNA سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ق.ظ http://lapeste.blogsky.com

سلام
سپاس که ادرس گذاشته اید
شما همان من و تو هستید که با من سر دعوا داشت ؟
به هر حال اینجا می ایم
بیشتر و بیشتر
خوشحالم

اون مال جوونیام بود الان با همه ته دعوا دارم...

نوید و زهرا سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:42 ب.ظ http://navidezendegi.blogfa.com

مادرم گفت:
مهربان باش اما نگفت مهربانی حدی دارد
سالها گذشته است و من هنوز فکر میکنم حد مهربانی کجاست؟
وقتی تو با دیگران مهربانی و انها با تو مهربان نیستند و سوء استفاده میکنند
شاید مهربانی را جور دیگر پاسخ میدهند

ها...؟

مداد گلی جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:05 ق.ظ http://medad-goli.blogfa.com

ازین درد هایی که هزار سال قبل اتفاق می افتند و زیادی هم روشن نیستند. اما جاش همیشه می ماند؟

آره میمونه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد